مهدی شیرزاد
جوامع بشری دارای خصلتهای آشکار و پنهان است، ویژگیهای هویدا در مظاهر گوناگون تبارز پیدا میکند. اینها بدون استثنا در تمامی جوامع بشری دیده شده و میشود. نوع نگرشهای سیاسی و تنظیم ساختارهای سیاسی در کشور بر اساس خواستها و تمایلات افراد یا گروههای اجتماعی یکی از خصلتهای اساسی جامعه است که بهصورت آشکار در نوع نظام، در شیوههای دولتداری و حکومتداری و همچنان در عملیاتی ساختن پالیسیهای کلی دیده میشود. این بخش اساسیترین قسمتی از آن خصلت هاست که چتر بزرگ مدیریتی جامعه را بهچنگ میگیرد. مدیریت جامعه نقشش آنقدر مهم است که در تمامی جنبهها و ابعاد زندگی افراد در جامعه مؤثریت تام و تمام داشته/ دارد. اما بخشی از خصلتهای در جوامع بشری بهصورت نامرئی میباشد که قابلیت تأثیرگزاری بر خصوصیات ظاهری را دارد. این بخش خیلی قابل سنجش نیست و از ابهامهای زیادی برخوردار است. با این مقدمه کوتاه اصل بحث بهتحلیل گرفته میشود که در عنوان نوشته انعکاس یافته است.
افغانستان کشوریست دارای تاریخ سیاسی نسبتن آشفته که نتوانسته است برای ساکنان خود فضای سیاسی را تعریف نماید تا در آن نظم سیاسی و ثبات و رفاه جمعی دیده شود. این یک مسأله است، تنها یک واقعیت تاریخی نیست. بدین معنا که چه خصوصیات ظاهر و پنهان در بدنهی اصلی جامعه در افغانستان موجود است که تا کنون این فرصت را مهیا نتوانسته است که همدیگر پذیری، روحیه مشترک ملی، چنبرههای بزرگ با سیمای ملی، نظامهای سیاسی مردمگرأ و قانونی و ترقی طلب و … در افغانستان خلق شود؟. گاهی فرصتهای برای افغانستان دست داده است، اما بازهم از آن مجالهای استراتژیک برای برون رفت از منجلاب کشنده استفاده نشده است. طرح اینگونه مسایل منوط میشود به مطالعات بسیار ژرف جامعه شناسانه در افغانستان، تا تمامی خصوصیات بستر مردمی این سرزمین بدقت شناخته شود و آنگاه به یک تئوری قابل فهم در رابطه به مسایل تاریخی افغانستان که از تداوم بی مهابا برخوردار است پرده برداشته شود.
در این فصل از تاریخ سیاسی افغانستان، رگههای یک فرصت طلایی دیگر دیده میشود. اینجاست که مطالعه دقیق و درس آموزی از فرآیندهای تاریخ گذشته کشور خیلی با اهمیت جلوه میکند. بدلیل اینکه، مشابه به این مجالِ در حال شکلگیری، در تاریخ معاصر افغانستان بهمشاهده تاریخی میرسد. پس نیاز است آن گزیدههای تاریخ را به دید بصیرت سیاسی و نگاه استراتژیک خوانده و حلاجی گردد. بخاطریکه بتواند در این فصل مردم افغانستان را یاری نماید که دیگر پا جای پای اشتباه آمیز گذشته نماند. نمونهی تاریخی که بهعنوان فرصت برای بهبودی اوضاع افغانستان در گذشته خلق شد و از آن بهصورت استراتژیک برای حل معضلات بزرگ افغانستان استفاده نگردید، بیست سال پیش بود که در نشست بُن رقم خورد. ایجاد و تعمیر ساختار سیاسی بر مبنای نظام سیاسی مورد توافق و بهخیر همه مردمان ساکن در افغانستان، یکی از دهها مواردی بود که در بُن با اغماض از کنار آن گذر شد. اینبار، مشابه به نشست بُن قرار است نشست بزرگ بینالمللی راجع به سرنوشت افغانستان و آوردن صلح با ثبات در کشور، در ترکیه برگزار گردد.
نشست استانبول باید سرآغاز فصل جدید با سیمای غیر از گذشتهی افغانستان باشد. آوردن و تحقق صلح در افغانستان جنگزده اصلیترین موضوعیست که در آن نشست روی آن گفتمان صورت گرفته و در مورد تصمیم گرفته خواهد شد. اما برای اینکه به صلح پایدار در افغانستان برسیم نیاز است تمامی فکتورهای تأثیرگزار بر تخریب صلح را در افغانستان، در آن نشست و در حضور جامعهی جهانی و کشورهای اسلامی مطرح گردد. نبود تعادل سیاسی در سهمگیریهای قدرت سیاسی میان اقوام ساکن در افغانستان، بحث مبنای و جز عواملهای اصلی است که همواره بهصورت آشکار و پنهان پایداری صلح را در کشور متزلزل ساخته و خواهد ساخت. تعریف ساختارهای سیاسی که تا اکنون پویایی سیاسی و ثبات سیاسی را در جامعه سبب نشده است، عامل بسیار قوی در برابر صلح پایدار بوده و است. دهها موارد دیگر که این نوشته گنجایش طرح آنرا ندارد.
افغانستان کشور کثیرالقومی است، این واقعیت را در ابتدأ بایست همه بپذیرند. افغانستان در همسویی با کشورهای دنیا و کشورهای اسلامی قرار دارد. واضحتر گفته شود اینکه، حقوق بشر، حقوق اساسی تودههای مردمی، آزادیهای ارزشمند انسان محور و … همه خواست بنیادین مردم است. در تناسب به این واقعیتها، ضرورت است که نظام سیاسی آینده افغانستان ترسیم گردد. نظامهای سیاسی مختلف در این کشور و حتی با ساختارهای گوناگون سیاسی در افغانستان تجربه شده است. بدبختانه هیچ کدامش نتوانسته است قسمتی عمده معضلات را از میان ببرد و افغانستان را به ثبات رهنمون سازد، که چنین نشده است. بنابراین در این فرصت پیش آمده از همه مهمتر روی این نکات بسیار مهم و کلیدی نیز صحبت و توافق شود تا پروسه صلح پایدار تضمین گردد. نظام سیاسی پسا صلح در افغانستان مطابق واقعیتهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی افغانستان باید ترتیب و برای تعمیل آن میکانیزمهای روشن سنجیده شود. ساختارهای متمرکز که تا کنون در بنیاد نظامهای سیاسی مختلف در افغانستان تطبیق شده است، نه تنها زمینهها و بسترهای نابرابری و تنش زأ را از بین نبرده است، بلکه بیشتر نیز ساخته است. لذا در این فصل ساختار غیر متمرکز و یا جمهوری فدرالیسم یکی از گزینههای مناسب خواهد بود برای رفع ناملایمات تاریخی قدرت و اقتدار در افغانستان.
فدرالیسم این فرصت را فراهم خواهد ساخت تا بر بنیاد شاخصهای فرهنگی و زبانی و فرصتهای اقتصادی مناطق مختلف افغانستان از داشتهها و امکانات توسعوی و مطابق با نیازهای منطقوی شان بهرهمند سازد و در سرنوشت سیاسی شان به شکل اساسی سهیم شود. فرصت داده شود تا پلورالیسم فرهنگی- سیاسی در جامعه ترویج و نهادینه گردد. همه شهروندان افغانستان با روحیه مشترک و کمتر تنازعی در کنار همدیگر زندگی مسالمت آمیز و بر اساس نیازها، خواستهها و خصوصیات فرهنگی و هنجارهای ایالتی شان، پالیسیهای قابل تطبیق داخلی شانرا دارا باشد. اینکار سبب خواهد شد که در محورهای کلان ملی کمتر تضاد بوجود آید و با تساوی و برابری حقوقی و امکانات سیاسی، در چتر کلانِ بنام کشور افغانستان فدرال، قابلیت جمع شدن بیشتر از پیش را پیدا نماییم.