مهدی شیرزاد
وقتی بهتاریخ سیاسی معاصر افغانستان نگاه تحلیلی شود، چند موضوع اساسی از آن انتباه میگردد. اول اینکه افغانستان معاصر در شرایط اجتماعی، اقتصادی و بافت منطقوی که دارد چرا دچار تنازعات بزرگ قدرت و تزلزل سیاسی در سطح کلان ملی بوده/ شده است؟ چه نکات وجود داشته/ دارد که نهادهای ملی همه شمول و همه پسند در جغرافیای بنام افغانستان با پشینهی تاریخی که دارد، شکل نگرفته است؟ نظامهای سیاسی که در تاریخ افغانستان معاصر قادر به ایجاد حکومت شده است، چطور موفق نبوده است در اینکه توانسته باشد شکافهای قومی، قبیلهی، سمتی، و گروهی را تا حدی کاهش دهد؟ آیا مسبب تشدید این شکافها حاکمان قدرت بودهاند یا ساختارهای سیاسی، یا مردم افغانستان؟ کشور افغانستان اساسن مطابق تعریف علم سیاست چه وقت خلق شده است یا اصلن تا هنوز هم به آن شکل علمی و با در نظرداشت مولفههای علمی که در زیرساخت تعریف یک کشور حضور داشته باشد، بهوجود آمده است؟ بافت منطقوی که افغانستان در آن موقعیت جغرافیایی داشته/ دارد دارای چه خصوصیات و شاخصهای بوده و آیا ما میتوانیم دیگران را مقصر بدبختی کشور خود بدانیم؟ از این قبایل مسأیل زیادیست که باید روی آنها توجه اساسی شود و به یک گفتمان عملی و جامعه شناختی در دنیای سیاست و اجتماع افغانستان امروز مطرح شود. اشاره باید بکنم اینکه نویسنده در پی پاسخ به این سؤالات و مسایل در این مقالهی کوتاه نیست، صرف طرح مساله شده است، اما آنچه که عنوان نوشته نشان میدهد نظام فدرالیسم را در مقایسه با سیر کوتاه بهتاریخ سیاسی معاصر افغانستان و نظامهای سیاسی که در این ملک تجربه شده است در مورد منازعات قومی کوتاه بررسی خواهد شد.
نگاه بسیار گذرا و سطحی به واقعیتهای تاریخ سیاسی معاصر افغانستان، با تأسف هر خوانندهی را وا میدارد که از آن مسایل اتفاق افتاده ابراز انزجار کند؛ در حالیکه چنین نیست بایست همان مسایل گذشته با نگاه ژرف و تحلیلی و آسیب شناسانه مطالعه شود و تجربیات عملی و درخور شرایط امروز از آن بر داشت شود. یا اینگونه میشود گفت: که شرایط امروز افغانستان محصول تاریخ معاصر شان است و بسترهای این حاصل را بایست دقیق شناخت و از آن درسی آموخت. افغانستان از بدوی تأسیس و از آغاز قرن نُزده میلادی که به شکل رسمی عنوان افغانستان به این سرزمین داده یا قبول میشود، دچار اختلافات و تنازعات مختلف سیاسی و قبیلهی بوده است. نظام قبیلهیی که حاکم بر افغانستان بود، تعیین کننده سرنوشت همه مردمان این جغرافیا به لحاظ سیاسی و مدیریتی قرار داشت. این موضوع در اکثر از قسمتهای تاریخ معاصر افغانستان به قوت دیده میشود. گهگاهی این نوع برداشت از قدرت، حتی زمینهی این را مساعد ساخت تا پای استعمارکنندگان نیز به افغانستان باز شود.
نظام سلطنتی مطلقه و میراثی و خاندانی با روحیهی قیبله محوری استراتیژی سیاسی حاکمان بر سر قدرت را در درازای تاریخ معاصر افغانستان رقم میزند. در چنین نوع نظام سیاسی مردم مطیع و تابع کامل و بدون قید و شرط خواهد بود. منطق چوپان و رمه است که در این نوع نظامهای سیاسی کاربرد دارد. برای تحکیم قدرت سیاسی، صاحبان قدرت که اشخاص یا خانواده است، دست به ابزارسازی قبیله و قوم میبرد و از این مسأله سود شخصی و خاندانی میبرد. چشم انداز سیاسی شان نیز در حیطه داشتن قدرت، حفظ قدرت و اقتدار خلاصه میشود و حتی به این فکر هم نیستند که ابزار قدرتگیری شان که همان قبیله و یا قوم باشد چه خواهد شد. بعد از آنکه شرایط جهانی و منطقوی در اطراف افغانستان دچار تغییرات فاحش میشود و بیدارگریهای سیاسی وارد بدنه جامعه میشود؛ افغانستان نیز تحت تأثیر قرار میگیرد و اندک شرایط متغییر میشود و نظام سلطنتی مشروطه وارد کارزار سیاست افغانستان میشود. این روند تا دههی دوم نیمه دوم قرن بیستم اُفت و خیز تداوم پیدا میکند و در نهایت کودتاهای تاریخ افغانستان شرایط سنت شده را میشکند، افغانستان و سیاست این کشور وارد فاز جدید میگردد. در دوران بعد از کودتاها نظام سیاسی جمهوریت داوود خان، جمهوریت ایدئولوژیک سوسیالیستی، نظامهای میانه رو اسلامی و نظام سیاسی امارت اسلامی با رویکرد و نگرش افراطی در جامعه افغانستان تجربه شده است. در این بیست سال اخیر نظام سیاسی جمهوریت مردم سالار و قانونگرأ، همه تجربههای سیاسی است که در افغانستان به ثمر نشسته است.
نظامهای سیاسی در جریان تاریخ معاصر افغانستان به گواهی واقعیتهای تاریخی، این مساله را روشن میسازد که تنازعات قومی قدرت را نه تنها از میان نبرده است، بلکه این شکاف را بیشتر دامن زده است. بنابراین در شرایط کنونی افغانستان نیازمند این است که از تجربههای سیاسی جوامع دیگر استفاده شود و در حالتی که قرار دارد از طرحهای جدید و مطابق شرایط اجتماعی افغانستان نیز استقبال گردد تا بتواند در آیندهی افغانستان که کمتر معضلات قومی قدرت را داشته باشد بهوجود آید. گفتوگوهای صلح افغانستان در شرایط قرار گرفته است که از آن، چشم انداز امید بخشی به افغانستان فردا شاید گشوده شود. در این گفتوگوهای صلح یکی از عمدهترین مسایل بعد از پایان جنگ و آتشبس سراسری و آمدن صلح، بحث روی نظام سیاسی آینده افغانستان است. چگونگی نظام سیاسی افغانستان در کلیت که قابل طرح خواهد بود از نظر این نوشته فدرالیسم است که بوسیلهی آن کمک شود قسمتی از منازعات قومی قدرت در افغانستان کنترول گردد. این نوشته با استفاده از مقاله تحت عنوان تأثیر فدرالیسم بر منازعات قومی؛ مطالعه موردی عراق نوشته مرتضی نورمحمدی است، که بهبررسی منازعات قومی قدرت در افغانستان میپردازد.
وجود تنوع قومی در جامعه بهصورت باالقوه زمینهی اختلافات را مساعد میسازد، اما وقتی این مساله به منازعات قومی تبدیل میگردد که بنیادهای قدرت بهشکل قومی در جامعه گذاشته شود. این مشکل در افغانستان معاصر آشکارا دیده میشود و بخصوص دو دههی اخیر مبنای قدرت سیاسی در ساختار بهشدت متمرکز فعلی این واقعیت را بر ملا میسازد. رویکرد دولتهای متمرکز و ساختارهای هرمی قدرت برای مدیریت و یا از میان بردن تنوعات قومی در جهت همگونسازی با چالشهای رو بهرو بوده است و این معضل همواره دامنهاش باز و گسترده میشود. زیرا این موضوع متغییریست که وابستگی تمام دارد به تجارب تاریخی و ماهیت نظامهای سیاسی در جامعه. با این حال دولتها در تقویت تنازعات قومی نقش مثبت بازی میکند، بدون اینکه این موضوع در استراتژی دولت دخیل باشد یا نباشد. برای حل این مشکل، میکانیسم که بتواند از این گردنه بهخوبی عبور نماید و مدیریت جامعهی دارای تنوع قومی، زبانی، فرهنگی را در ساحهی قدرت بهصورت نظاممند در جامعه حل کند، فدرالیسم است. البته ایجابی در کار نیست که حتما و صددرصد بوسیلهی فدرالیسم تمام تنازعات قومی و فرهنگی و زبانی در همه جوامع بهشکل یکسان از میان میرود. این بستگی دارد به فکتورهای دیگریکه در بستر جامعه و در نحوه سیاست گزاریها موجود خواهد بود.
دونالد هاروویتز یکی از اندیشمندان است که اعتقاد دارد فدرالیسم میتواند منازعات بین قومی را کاهش دهد. با ایجاد ایالتهای همگون و دارای فرصتهای اقتصادی و شباهتهای فرهنگی و زبانی و همچنان تقسیم قدرت متمرکز به ایالتهای نسبتن همگون این فرصت را مهیا میکند که از میزان تنشهای قومی قدرت و تنازعات میان قومی کاسته شود. این دانشمند از کشور نیجریه مثال دارد و معتقد است که پذیرش نظام فدرالیسم و تقسیمات ایالتی اغلب بر بنیاد تفاوتهای زبانی و فرهنگی، این فرصت را خلق نمود تا مردمان در ایالتهای خویش توانایی کنترول و خود مختاری نسبی را پیدا نمایند و اینکار سبب گردید منازعات قدرت میان قومی بهشکل بی پشینهی کاهش پیدا کند.
متفکر دیگر یاشقایی است، وی فدرالیسم را نظام و ترتیبات میداند که به حوزهها و ایالتها این ظرفیت را میدهد که قدرت برابر و رابطهی همسان با دولت مرکزی داشته باشند. قایی باور دارد که خود مختاری ایالتها میتواند نقش اساسی در حل و فصل اختلافات در جوامع چند قومیتی داشته باشد و فدرالیسم سبب پراکنده شدن مناقشات شود. یاشقایی در واقع اینگونه توضیح میدهد که مناطق و ایالتها در نظام فدرالیسم دارای اختیارات خودی میشود و بر اساس اشتراکات فرهنگی و زبانی میتواند بخشی از مشکلات شانرا حل نماید؛ زیرا مشترکات در یک جامعه منافع مشترک را خلق و تصویر میکند و این موضوع عین واقعیت همان ایالت خواهد بود. از نظر او فدرالیسم چشم اندازهای بهتری را برای حفظ فرهنگ، زبان و رسومات در اختیار گروههای قومی مختلف بوجود میآورد که در برابر پالیسیهای همگونسازی دولت متمرکز میتواند فرصت مقاومت را داشته باشد.
با این تحلیل، فدرالیسم نظر به واقعیتهای عینی جامعه افغانستان که از گروههای قومی مختلف تشکیل گردیده است و با تأسف که قدرت سیاسی نیز بر مبنای قومیت در یک ساختار بهشدت متمرکز سیما یافته است، میتواند یک راهحل باشد. مبنای حوزه بندی در نظام فدرالیسم از همه مهمتر در افغانستان دو چیز میتواند باشد. اول شاخصهای فرهنگی و زبانی، دوم فرصتهای برابر اقتصادی با توجه به شرایط جغرافیای آن منطقه. این دو معیار در خلق اشتراکات یک حوزه نقش کلیدی را بازی میکند. مثلن فرصت برابر اقتصادی برای رشد و توسعهی همه جانبه و معتدل در سطح کشور و در ایالاتهای مختلف این روحیه را از میان خواهد برد که مناطق محروم میماند و مناطق دیگر بیشتر از امکانات مستفید میشود. از سوی دیگر در شکل دهی قوانین داخلی همان ایالت مشترکات و خصوصیات فرهنگی، زبانی و هنجارهای رایج و سنت شده که وجود دارد، دخیل میشود. اینکار در واقع قبول پلورالیسم فرهنگی و سیاسی در کشور است که در نهایت محترم شمردن خواستههای کتلوی مردم میشود. همچنان بر بنیاد آن ویژگیهای فرهنگی قوانین و مقررات داخلی ایالت تصویب و مطابق واقعیتهای آن پالیسیهای مطرح و تطبیق میگردد. بهقول سلطانعلی کشتمند که در مقالهی زیر عنوان فدرالیسم پیرامون پرسمان صلح در افغانستان آورده است، فدرالیسم امکان اجرای معتقدات و شعایر مذهبی، سنتها و فرهنگهای بومی را بدون مداخله دیگران در هر بخش کشور فراهم میکند.
همینطور فدرالیسم زمینه را برای تطبیق نظام انتخاباتی واقعی و مردم سالار در تمامی لایههای قدرت فراهم میسازد. در سطح روستا، شهرهای خورد و در سطح شهرهای کلان و یا ایالت و همچنان در دولت فدرال مرکزی، مشارکت مستقیم مردم با سازوکار انتخاباتی مهیا میشود. دموکراسی واقعی و بر بنیاد قانون و الگوهای فدرالیسم که تعدادی از کشورهای جهان با آن سامان یافته است، در افغانستان پسا صلح نیز ممکن خواهد بود و این امیدواری وجود دارد که با تکیه به تحلیلهای فوق، فدرالیسم، بتواند بخشی از منازعات قومی قدرت را نیز در افغانستان کاهش دهد و جؤ مساعد و عادلانهی سیاسی و مدیریتی در افغانستان واحد و فدرال بوجود آید.