عبدالخالق آزاد
در فرجام هر جنگ دراز مدت، اجتماعات پس از جنگ به افراد پیروز و موفق که از دل میدان جنگ زنده برآمده به عنوان افراد کاریزمایی و قهرمان مینگرند. درون ساختارهای قومی اینگونه افراد تجسم از آرمانها و ایدهآلهای مردمش پنداشته شده و تودههای عام از وی به مثابه شخصیتهای آرمانیاش تقدیر مینمایند.
اینگونه افراد، که اغلب به شکل طبیعی و مادرزاد با جاذبه و باهوش اند، با بافتهای اجتماعی و ساختارهای مرتبط با آن در جریان طی مدارج آشنا گردیده و میتواند در لحظات حساس به آسانی به تحریک احساسات تودهها پرداخته و بر مبنای نیاز روز شور و شوق آنها را مدیریت نماید. جاهطلبی و احساس برتربینی اغلب شاخصهی اساسی اینگونه افراد را تشکیل داده و این احساس گاهی آن چنان بر روان او چیره میگردد، که فکر میکنند وی وجدان مجسم ساختار مربوطهاش بوده و هر نوع بیتوجهی بدان می تواند، عدم حرمت به وجدان اجتماعی جامعه تلقی گردد. این وضعیت روانی سبب می شود، که هیچگاه وی خود را در جایگاه تابع و افراد فرودست به شمار نیاورده و با آن احساس، راهی را که می رود موافق با وجدان جامعه پنداشته و خود را مبری از هر گونه گناه و اغراض می پندارد. موجودیت این روحیه سبب می شود، که اینگونه افراد در مورد هیچ مرجع (حتی مردم) از یک طرف پاسخگو نبوده و از جانب دیگر مسوولیت خطاها و اشتباهاتش را نیز ناشی از عدم توانایی و بیمسوولیتی روابط اجتماعیاش بر شمرده و دیگران را نسبت به خود مدیون فکر کند. اینگونه افراد از تهدل از دموکراسی، بهخصوص از دموکراسی درونی بیم و انزجار داشته و آنرا در نهایت خلاف منافع و امیال خود به ارزیابی گرفته و آن روند را در درازمدت غیر مفید میانگارند. این وضعیت به تدریج به یکنوع نگرش خودمحوری تبدیل گردیده و افراد را به شخصیتهای خودرای و خودسر تبدیل می نماید. درینصورت اخلاقیات به یک نوع سقوط مواجه گردیده و جانشین نامناسب به جای آن شکل میگیرد. اعتقاد به فضیلت ذاتی خود، در کنار برتربینی از همه، کار را به جای میکشاند که اینگونه افراد می کوشد حق انتخاب را که یکی از حقوق طبیعی انسانهاست نیز از مردم گرفته و مردم را به تبعیت از خود وادار سازد. در جوامع استبدادی و متمرکز که آرمانهای جامعه در وجود افراد و اشخاص تبلور می یابد، انحراف تا سرحدی انکشاف می نماید که سران ساختارها در هالهی از افراد متملق و ستایشگر جا گرفته و نظام اجتماعی به انحطاط و سقوط جهت یافته و هرزهگی جانشین همه مقدسات میگردد.
درین وضعیت فقط افراد ستایشگر و مطیع در موقعیت برتر قرار گرفته و روابط اجتماعی، حتی با بهترین نخبهگان هم مطلوب به نظر نمیرسد. دشواری اوضاع زمانی به وخامت می گراید، که کشور چندین قومی و چندگونه فرهنگی بوده و این تمایزات برای کسب امتیاز، توجیهه منافع و گردآوری نیرو، انرژی خوب برای بهره برداری داشته باشد. این موضوع در کشوری چون افغانستان که تمایزات گوناگون قومی و فرهنگی مرزهای مشخص را میان ساختارها به میان کشیده زمینهی بهرهبرداری برای رهبران ساختارها را به آسانی فراهم میسازد. درین معاملهی پیچیده، که سران اجتماعی با دستان خالی راهی کار و کاشانهی شان شده است. دسترسی به قدرت و آن هم با استفاده از فشار پایه اجتماعی و جایگاه معنوی به هر اندازه وسعت یافته و انکشاف یابد. پایههای اجتماعی بیشتر وابسته به قدرت گردیده و در خدمت آن قرار میگیرد. از جانب دیگر مدیریت پایه اجتماعی که در اساس مدیریت زور را انعکاس می دهد، بر مبنای توانمندی ساختارها در میدان مبارزه با تضعیف ویا حذف رقبا موفق گردیده و قدرت را به شکل مقطعی به انحصار میکشاند. انحصار قدرت در کشوری چون افغانستان که بافتهای اجتماعی منابع حمایتی وسیع در برون دارد، می تواند در کوتاه مدت قابل توجه بوده ولی دوام عمر آن نمیتواند تضمین دوامدار قابل قبول داشته باشد.
آنانی که زیر فشار انحصار قدرت به حاشیه رفته ویا به گونهی دیگر تضعیف گردیده، از زوایای دیگر وارد بازی سیاسی پیچیده گردیده و حالت دفاعی و پوشش حمایتی برایش جستجو می نماید، چون به حاشیه رفتن رهبری ساختارها، در تفکر پایههای اجتماعیاش جاذبهی بیشتر ایجاد و سپر محافظتی نیرومندتر تدارک میبیند.
چون فشار ساختار مرکزی قدرت بر مخالفان بدون اعمال رفتار پولیسی و دستگاه امنیتی نمیتواند راه قانونمند دیگری را دنبال نماید. درینصورت اعمال فشار امنیتی روی رهبری ساختار به مفهوم فشار امنیتی روی بدنهی ساختار معنی داده و سپر وسیع انسانی که از دورترین روستاها تا اعماق شهرها را در بر می گیرد، در تقابل با فشار شکل گرفته و جامعه در مقابل قدرت انحصاری صفبندی اجتماعی نموده و در رهبری ساختار را سپر محافظتی می دهد. در این وضعیت دشوار رهبری ساختار درون پایهی اجتماعیاش مشروعیت یافته و قدرت انحصاری به انزوا کشانده میشود. قدرت انحصاری منزوی که در اقدامات اولی توانسته بود به موفقیتهایی نائیل آید، به تدریج به مشکل مدیریت دچار و تا یک مقطع پس از حالت تهاجمی، مجبور به دفاع گردیده و به مشکلات نوین رو به رو می گردد. در این مرحله رهبری ساختارهای منزوی و به حاشیه رفته، باردیگر با استفاده از مدیریت در سازماندهی ساختار مربوطهاش برخلاف گذشته که حالت تدافعی و پسیف داشت، متناسب با قدرت رقیب وارد بازی گردیده و می خواهد با کسب ابتکار عمل، این وضعیت را مبدل به فشار و به تدریج تبدیل به حالت تهاجمی نماید.
اینگونه مبارزه که گاهی به شکل نرم و مسالمتآمیز و زمانی دیگری به قهر و خشونت تبدیل میگردد، موفقیت و یا عدم آن مربوط به چگونگی انگیزه، سازماندهی ساختارها و قدرت مدیریت و رهبری افرادی است که بر مبنای تکامل اوضاع در راس ساختار مخالف قرار گرفته است. در کشوری چون افغانستان که بازی پیچیدهی استخباراتی از قرن ۱۹ تا کنون در آن جاری بوده و رهبران ساختارها در دست بازیگران بزرگ به مثابه پیاده شطرنج وارد ویا برون از میدان می گردند، در نهایت وابستگی قدرت مند برونی می تواند تعیین کننده تلقی شود. پیشینهی تاریخی مبارزات درون ساختارها نشان می دهد که درین کشور آنگونه مبارزات در فرجام هیچگاه نتوانسته گره کور قدرت را به گونهی عادلانه توزیع نموده و جهتهای درگیر را متناسب به میزان حضورشان در عرصه اجتماعی قانع سازند.
شاخصهی دیگری که رهبری ساختارهای اجتماعی در افغانستان از خود نشان می دهد، ایجاد تنفر و انزجار در اذهان تودههای پیرو نسبت به خارجی ها و مخالفانش است. اما این انزجار و تنفر وضعیت ظاهری داشته و به ویژه اینگونه رهبری نسبت به خودی ها با بیگانگان بیشتر سر و سِر دارند.
خصوصیات تودههای عامی در افغانستان پیروی از هیاهو ویا مطالبات به ظاهر موجهی است که رهبری ساختارها با استفاده از آن به ابزارسازی تودهها پرداخته و اما بعد از رسیدن به مدارج قدرت یک شبه افراد مستبد و خودسر مبدل گردیده و برای حفظ ثبات به نفع قدرت و سرمایهی شان بر هر گونه وعده وعیدهای پیش از قدرت پشپا زده اند.
در کنار آن همه مشکلات تا کنون جز مبارزات مشروطهخواهی و جریان دهه ۳۰ و ۴۰ ه.ش که با دانش و راهکار مشخص نظام مرکزی را زیر فشار قرار داد، گونههایی از مبارزات سیاسی دیگر که ساختارهای قومی و در آن میان رهبران سنتی –قبیلوی در راس آن قرار گرفته، نتوانسته با برنامهی معیاری که در آن حقوق همه ساکنان این سرزمین مدنظر قرار داشته باشد، وارد بازی سیاسی گردد. کار با برنامهی عرفی و کهن که در آن فقط منافع اقشار سنتی و عرفی در نظر بوده و به گونهی رضایت ساختارهای مربوطه را مدنظر قرار دهد، هیچگاه نمیتواند این چالش بزرگ که فراروی ملیتها و اقوام ساکن در این سرزمین قرار دارد، از بن بست موجود نجات دهد، بلکه بحران همچنان ادامه مییابد.
نوت: این نوشته در شماره ۲۶ هفتهنامه صدای مردم افغانستان به نشر رسیده است.