مهدی شیرزاد
از نیمقرن به این طرف، صلح بزرگترین آرزوی مردم افغانستان بوده است. نظم کلاسیک سیاسی در افغانستان با کودتا از میان رفت و این نظم همراه با نظام شاهی در کشور جاری بود. کودتای ماه سرطان داوود خان در سال ۱۳۵۲ خورشیدی این نظم سنتشده را از میان برداشت و افغانستان وارد کشمکشهای سیاسی جدید شد. با کودتای کمونیستی و ورود اندیشههای چپی در کشور، نظامِ نوتأسیس جمهوریت داوود خان نیز از بین رفت. نظام سوسیالیستی و کمونیستی که مدعی خدمت به خلق بود روی کار آمد و افغانستان را عملاً وارد مرحلهی جدید از سیاست و رقابتهای جهانی و منطقهای ساخت. موجودیت نظام کمونیستی در کشور سبب گردید احزاب دیگر با روحیهی ضد کمونیستی و اکثراً با دیدگاه دینی و ایدیولوژیکی در جبههی ضد نظام قرار گرفتند. اینها که بیشتر با عنوان مجاهدین شهرت یافتند با مرکزیت دو کشور همسایه پاکستان و ایران آغاز به فعالیت نظامی و سیاسی نمودند و با حمایت قاطع قدرتهای بزرگ دنیا از جمله ایالات متحده امریکا، داعیهی جهاد را در افغانستان سرلوحهی کار و شعار خویش ساختند. داکتر نجیب آخرین رهبر نظام کمونیستی در افغانستان، تلاش نمود مجاهدین را از مخالفت نظامی با دولت بیرون نماید و با میکانیزم مصالحهی ملی بتواند نیروهای مسلح آنان را در قالب نظام و اردوی آنروز افغانستان جذب و مستحل نماید. اما پالیسی داکتر نجیب ناکام گردید و در نتیجه صلح هم به عنوان آرمان مقدس، برای مردم افغانستان مقدر نگردید.
اکنون که باب مذاکره و گفتوگوهای صلح میان دو طرف منازعه بعد از مذاکرات طالبان با امریکا باز شده است، امیدهای را در میان مردم بهوجود آورده است. واقعاً چشمانداز روشن در مذاکرات صلح است؟ آیا تمامیتخواهی باز هم این فرصت را خواهد داد تا مردم در افغانستان دیگر قربانی ندهد و خانههایشان ویران نشود؟ آیا صحبتها و نکتههای مورد بحث در دوحه ناشی از ارادهی آزاد افغانستانی است؟ آیا دو طرف جنگ افغانستان واقعاً به این مسئله پی بردهاند که جنگ افغانستان براساس عوامل داخلی است یا افغانستان و افغانستانیها در این جنگ میدان و مهرههای بازی است؟ در اخیر آیا ارادهای وجود دارد که آتش جنگ را از سر خانههای خویش خاموش سازند؟ پاسخ به این سوالات را حداقل در حد ابتداییاش در این پانزده روز جریان مذاکرات میان افغانستانیها در قطر، مردم این ملک شاهد بودهاند. اما مردم افغانستان هرگز آمادهی تجربهی ناکام تاریخی نیست. بنابراین خواست جدی مردم از دولت جمهوری افغانستان این است که به سرنوشت آزاد مردم به عنوان یک ارزش بنیادین بها دهد و مردم را در محور پالیسیهای خویش قرار دهد. برای درک بهتر فضای بهوجود آمده و حساسیت موضوع صلح و رفع نگرانیهای موجود نکات ذیل را بررسی خواهم نمود.
محورهای مشترک در مصالحه ملی داکتر نجیب و فرایند صلح کنونی در افغانستان
- صلح خواستهی اساسی تمام مردم افغانستان است. صلح به سمت خاص، قوم خاص، جریان سیاسی خاص و مذهب خاص تعلق ندارد؛ بلکه فرایند صلح باید افغانستانشمول و همهگیر باشد. این خواست تمامی شهروندان این کشور است. زیرا قربانی اصلی را مردم افغانستان متحمل شدهاند و امروز صلحخواهی نیز ندای برحق تمام مردم افغانستان است. صلح به خیر تمام اقشار و گروههای اجتماعی و سیاسی در کشور است. لذا کسی حق ندارد صلح را در قبضهی دیگران قرار دهد و با بهانهجوییها جریان صلح را صدمه زند.
- ایجاد فاصله میان دولت و مردم از بهر کارکرد ضعیف و متعصبانهی دولت؛ این محوریترین نکتهای است که هم در دوران حاکمیت داکتر نجیب دیده میشد و هم با تاسف در این چند سال نیز این فکتور بهوجود آمد و نارضایتیها از دولت سبب گردید تا کار بدین جا کشانده شود. خویشخوریها، ناکامیها و فساد گسترده در دستگاه حکومت وحدت ملی الی اکنون، فاصلهی زیادی را میان دولت و مردم ایجاد نموده است. حتا مردم کیبل و ستمهای ایدیولوک و غیر انسانی گروه طالبان را یکبار فراموش کردهاند و اکنون از بیعدالتیهای این دولت فریاد استخوانسوز بلند میکنند/میکردند و شوربختانه مدیران سطح بالای این دولت ندای مردم را نشنیده گرفتند. حکومت در پاسخگویی به خواستهای برحق مردم خیلی ضعیف عمل نمود و زمینه را طوری مساعد ساخت که هر روز مردم قربانی بیشتر و بزرگتر از قبل پرداخت نماید. در پروسههای بزرگ ملی دوگانه و چندگانه برخورد نمودند و اجحاف را در حق مردم روا داشتند. رویههای ملیپسندانه و مبتنی بر قانون را در گماشتن کارگزاران در درون ساختارهای حکومتی کمتر توجه نمودند و روحیهی تعصبانگارانه را میان شهروندان این کشور القا ساختند. اینها گوشههای از نکاتی اند که از جملهی کاستیها و اشتراکات دو دولت بهشمار می رود.
- در حوزهی سیاست خارجی، در زمان حکومت داکتر نجیب، پاکستان در کنار مخالفان مسلح دولت (مجاهدین) بودند و امروز همچنان مخالفان مسلح دولت (طالبان) از حمایت قاطع پاکستان برخوردار هستند. بنابراین استراتژی پاکستان در افغانستان آنچنان تغییر نکرده است. طالبان به عنوان تعمیلکنندگان این استراتژی تحت تاثیر جدی پاکستان است و براساس خواستهای آن کشور جنگ و صلح افغانستان را به پیش میبرند.
افتراقات مسئله
- طالبان تفاوتهای اساسی با مجاهدین دارد. مجاهدین داعیهی جهاد داشتند و این ادعا دقیق و عامپسند و دارای حَسنیت در میان مردم افغانستان بود. شوروی، افغانستان را اشغال نموده بود و حکومت و نظامی را بر مردم افغانستان تحمیل نموده بود که با ارزشها و هنجارهای رایج در این جامعه تا حدودی در تضاد بود. مجاهدین دارای پایگاه قوی مردمی بود و در میان تمام مردم افغانستان فارغ از قوم و نژاد از محبوبیت برخوردار بودند. مجاهدین بدنام و متهم به تعمیل پروژههای ساخته شده نبودند. میکانیزم مقابلهی مجاهدین روش تنفرآور و مبتنی بر تخریب همهچیز نبود. مجاهدین در میان مردم افغانستان از منزلت اجتماعی برخوردار بودند و داعیهی آنان در افغانستان ایجاد حکومت اسلامی همهشمول بود. مجاهدین بهدنبال توتالیتریزم قومی و یکجانبهانگاری سیاست نبودند؛ برخلاف طالبان که تمامی این نکتهها را دارا میباشند.
- حکومت داکتر اشرف غنی، گرچه مشکلات زیاد دارد اما در میان مردم همانند حکومت داکتر نجیب از بگروند سیاه برخوردار نیست. حکومت کمونیستی در افغانستان در ضدیت با روحیهی ارزشمدار و سنتمحور مردم قرار داشت. متهم به قتل دهها هزار انسان بودند که بدون محاکمه در زندانها و بعد به صورت دستهجمعی قتل عام میشدند. پولیگونهای افغانستان و کشتار در آنها نمونههای بارز عملکرد حکومت کمونیستی بود. گرچه داکتر نجیب در دوران ریاستجمهوری خودش تلاش برای از میانبردن این خاطرات نفرتآور نمود؛ اما واقعیت آنچه اتفاق افتاده بود، قلب میلیونها آدم این سرزمین را بهشدت رنجور کرده بود. اما حکومت فعلی با تمام کاستیهای که دارد درجهی تنفرش در میان مردم در مقایسه با حکومت کمونیستی به مراتب کم و کمتر است. از طرف دیگر حکومت امروزی و اکثریت قاطع مردم افغانستان داعیهی مشترک دارند. جمهوری اسلامی نسخهی سیاسی است که هم مردم افغانستان در موجودیت آن زندگی عزتمند و با وقار میتوانند داشته باشند و هم حکومت فعلی در حفظ آن براساس منافع علیای مردم قاطعانه ایستادگی نشان میدهد.
- وحدت منبع در تمویل و حمایت دولت و مخالفین دولت. دولت داکتر نجیب از جانب روسها و مجاهدین از جانب ایالات متحده امریکا، رقیب و دشمن قسمخوردهی اتحاد جماهیر شوروی، تمویل و تجهیز میگردید. مطابق روایت از کتاب تلک خرس، امریکا میخواست افغانستان ویتنام روسها شود، که این کار شد. اما امروز دو قطب قدرت جهانی در کنار دولت و مخالفان مسلح دولت نیستند. بلکه امریکا تنها قدرتی است که هم طالبان را تمویل و حمایت میکند و هم دولت جمهوری اسلامی افغانستان را. پس، ایالات متحده امریکا و سیاستهای خارجی آن کشور نظر به منافع ملی امریکا در منطقه، تعیینکنندهی شرایط است در افغانستان. اما خوشبختانه افکار عمومی در میان مردم امریکا هرگز همسو با قدرتمندشدن طالبان در افغانستان نیست؛ شاید حکومت ترمپ موضوع افغانستان را به عنوان برگبرنده در انتخابات آینده در امریکا مطمح نظر داشته باشد. در سطح جهانی و به خصوص اروپا نیز از نظام معتدل، غیر ایدیولوک، مردمی، مبتنی بر ارزشهای انسانی و حقوق بشری در افغانستان حمایت میکنند و این کار در موجودیت نظام جمهوری قابلیت دارد، نه در نظامهای توتالیتر قوممحورانه و مذهبی.
با این بررسی کوتاه نتیجه این میشود که فرایند صلح در افغانستان امروزی تفاوتهای فاحش به نفع مردم و نظام جمهوری اسلامی افغانستان دارد. اما موفقیت این موضوع متکی است به کارکرد و اصلاحات حکومت فعلی در راستای نفع عموم مردم و دورنمودن کاستیهای مردمستیز و ملتآزار که تا هنوز در تعمیل پالیسیهای این دولت رایج بوده است.