محمدیاسین رضایی
جنگ و صلح افغانستان لایههای پیچیدهی دارد، این درهمتنیدگی اساسی بیرحمانه، از مردم بیدفاع و تودههای فقیر افغانستان در ابعاد مختلف قربانی میگیرد. با شکست نظم نسبی در افغانستان بوسیلهی کودتای هفت ثور کمونیستی، راه به صوب بیثباتی و هرج و مرج گشوده شد. فضا برای دشمنی و رقابتهای جهانی در این کشور مهیا گردید. رقابت سوسیالیسم با امپریالیسم و لیبرالیسم در دشت و دمن این ملک جاری گردید و کوچهها و جادههای این کشور را درنوردید. کشمکشهای سیاسی، امنیتی و نظامی سبب گردید جنگهای ناخواستهی بر مردم تحمیل گردد و این جنگها تار و بود نظم را بیشتر از پیش قیچی زد. خود خواهی و توتالیتریسم فردی، تباری، ایدئولوژیکی عاملان داخلی بودند/هستند برای تخریب و تداوم جنگ و آدم کشی در افغانستان. نبود روحیه دیگر پذیری و فقدان فرهنگ پلورالیسم سیاسی – اجتماعی تقویت کنندهی شعلههای آتش این معرکه گردیده است. افغانستان به برهوت تبدیل شده است که در آن خون انسان ارزش ندارد، جان انسانها و زندگی آنان بازی است برای جست و خیز دیگران. هرباری که جنگ را شدت میبخشند آدمهای بیگناه این ملک به خون میغلطند. قطار طولانی یتیمان، بیوه زنان ناشی از جنگ و زجهی استخوان سوز مادران در غم فرزندانش در این جامعه، هرگز چشم و گوش جنگ آوران را نمیشرماند. با لجاجت تمام و با ایده جانبدارانه و معطوف به منفعت گروهی دست از خشونتهای ضد انسانی و کشتارها و تخریب کاشانهی محقرانه مردم دریغ نمیورزند. شوربختانه این تجربیات نیم قرن عامهی مردم افغانستان بوده است.
فصل مصالحه و امیدهای ناشی از آمدن صلح برای چندینبار است، که در سینههای پر درد مردم افغانستان به آرزوی دست نیافتنی مبدل میشود. مصالحه ملی از آدرس دولت، به رهبری داکتر نجیب الله با سخرههای سخت لجاجت رو به رو گردید. یکبار تمام امیدهای مردم ساده و در حاشیهی افغانستان دود گردید. رقابتهای دو قطبی آنروز جهان، راه خود را از میان جنگ و صلح در آن وقت طی نمود و یکی بر دیگری غالب گردید؛ اما کشتار و سیاه روزی برای مردم افغانستان باقی ماند. نظم گم شدهی این کشور، بعد از شکست و فرو افتادن پیکر حکومت دموکراتیک خلق پیدا نگردید؛ بلکه بی نظمی بی پیشنهی سایهی سیاه بر زندگی غمبار مردم مبسوط گردید. سالها رنج، مرارت و مظالمهای بیحساب بر مردم از جانب حکومتهای خود ساخته و خود خواسته در غیبت حکومت قانونمدار مرکزی روا داشتند. نوع انارشیسم بدون بنیاد تئوریک انارشیستی، ناشی از سلیقههای فردی و نهایت گروهی، فضای جور و ظلم را بر ملت افغانستان تحکم بخشیده بودند. آن فصل تاریک و پر از اختناق با آمدن و بهقدرت رسیدن گروه طالبان با ادعای اسلامیسم و کارکرد قبیله محور، به پایان تلخ محدود شد. کشتارها همچنان ادامه پیدا نمود و پایههای بنیادین نهاد دولت رنگ و سیمای واحد به خود گرفت و این رنگ و شمایل تعریف کنندهی خط مشی طالبانیسم برسر این مردم رنجور شد. مصداق ضرب المثل “نشستن زیر ناودان و فرار از چکک” هویدا گردید.
در آغاز قرن ۲۱م روزنهی باز شد، همه تصورش این بود که شاید جنگ دامنش را از کشور جمع نماید و مردم با بیداری و صلحجویی به صوب زندگی جدید برود. چشم انداز امید برای مردمان نا امید و خستهی این کشور اندکی ترسیم گردید. سالهای اول قرن ۲۱م این چشم انداز زاویه دید روشنتر را گشوده بود، اما بازیهای کثیف سیاست جهانی و رقابتهای منفی منطقهیی و همچنان لجاجتهای تنگنظرانه و ضد اخلاق انسانی در داخل، خرمن رجأ مردمان سوخته و شکنجه شدهی نیم قرن افغانستان را محکوم به سوختن نمود. قربانی هنگفت را مردم دادند و میدهند؛ اما معلوم نیست قربانی دهندهگان در کجای این سریال نقش دارند و برای چه بازی و برای چه نوع پالیسیی فدا میشوند؟. صحبت از صلح در شهر و دیار و کوچههای خاک آلود این کشور که زخم دیده از انفجارهای انتحاری اند، باز جریقههای امید را در سینههای مردم صاعقه زد. در هر کوه و برزن، مردم گپ از صلح دولت و طالبان داشتند، شاید آدم کشی کمتر شود! شاید صلح شود! اگر صلح شود به کجاهای افغانستان سفر میکنند. پیر مرد و پیر زن که هشتاد سال عمر دارند و بیشتر از نصف عمرشان در جنگ، ویرانی، آدم کشی و نا امنیهای تحمیل شده بر محیط زندگی شان سپری شده است، آرزو میکنند صلح شود و آخرین روزهای عمر خود را در امنیت کنار نواسههای یتیم خود، که پدرش در انفجاری کشته شده است بگزرانند و شاهد باشند که نوادههای ایشان بی هراس و در فضای صلح در کوچهها و روستاها راه مکتب را بپیمایند! اما این امیدها و این منظره نیز خجیل و غبار کین و بی مروتیها روی آن را پوشانده اند. لابُد، همه به این فکر میکنند که شاید این شامت ما مردم تحقیر شده افغانستان است که باید قربانی رقابت دیگران و آنهای باشیم که هرگز نمیدانیم از کدام گوشهی دنیا هستند و چه میخواهند؟ بله، این روحیه مسلط بر مردم بی چارهی این ملک است که خوراک ذهنی این روزهای شانرا تعبیه میکند. قربانی اصلی این جنگ و آتش، تودههای مردمی اند که هیچ نقشی نه در شعله ور سازی جنگ دارند و نه در امتیازهای سرسام آور میان جنگ و صلح.