خالق آزاد
منازعهی جاری در افغانستان وارد مرحلهی خاص و سرنوشتساز شده است. متناسب به اوضاع سیاسی، اوضاع در جبهات جنگ نیز متفاوتتر از سالهای پیش، داغتر و خونین گردیده است. به گمان اغلب سال جاری سال تعیین سرنوشت برای منازعهی افغانستان خواهد بود. سال گذشته را میتوان سال حذف مردم افغانستان از روند مذاکرات صلح نامید. سال جاری یقینن سال امتیازگیری میان گماشتهپروران بیرونی و گماشتهپذیران داخلی خواهد بود. گذشته از آن مذاکرات صلح که بهتدریج در جریان سال گذشته خصلت تباری به آن داده شد، در سال جاری این خصوصیت پررنگتر گردیده و ساختارهای حاکم بر آن تبار، در بیرون با چانهزنی و امتیازگیری از حامیانشان و اما در داخل با تطمیع و تحمیق بخشهایی از ساختارهای حاکم بر دیگر هویتهای تباری، سعی و تلاش خواهند کرد.
تنها مردم افغانستان و بهویژه اقلیتهای مذهبی، قومی و ملی است که در پاسخ به این معادله رد پایشان دیده نمیشود. از جانب دیگر طوریکه روند مذاکرات و تشدید جنگ نشان میدهد، در این اواخر منازعهی درونی در رقابت با همدیگر، غرض امتیاز و سهم بیشتر درونِ گماشتگان داخلی افزایش یافته است. این مذاکره که در واقعیت امر معاملهی سِری میان گماشتهپروران و گماشتهپذیران است؛ تجربهی تاریخی آن در جریان قرن ۱۹ و ۲۰ نشان میدهد که دومی برای سهم و امتیاز بیشتر، حاضر به قبول هر نوع سرافگندگی اند. این ساختارها که زیر لوای ناسیونالیزم افغانی، ظاهرن با هویت دینی با حامیانشان مصروف چانهزنی اند، هر یکی به نوبهی خود میکوشند با پیشکش امتیاز بیشتر برای حامیاناش نقش ساختارهای رقیب را تضعیف و موقعیت خود را قویتر و تاثیرگذارتر به نمایش گذارند. مهمترین ویژگی این داد و ستد و معاملهی سری در این است، که مکناتن و وایسرای کنونی نیز در این سود علاوه بر حفظ منافع حامی جهانیاش، خود نیز از این خوان یغما، سهم قابل توجه را دنبال مینماید.
گماشتهپروران بیرونی که در جریان قرن ۲۰ چندینبار توانست با استفاده از گماشتگان داخلی چندین کودتا و فروپاشی را مدیریت نماید، در سرآغاز قرن ۲۱، رقبای جهانی و منطقویشان موفقتر از گذشته، با چهرههای خودی به جای مکناتن و پوزانف، برای حفظ امتیاز و دفاع از منافعشان ژاندارم منطقویاش را از میان چندین ساختار همسو انتخاب مینماید. اگر به باورهای اعتقادی و نگاه سیاسی این ساختارها توجه شود، میتوان آن را در چوکات چهار گروه اصلی و چندین گروپ وصلی و تبعی تقسیم کرد. گروههای اصلیکه در جریان پنجدههی اخیر بهتدریج وارد این منازعه گردیده و آگاهانه از همان اوایل برای این پروسه روی آن هزینهپردازی شده است، از این قرار اند:
الف- دینباوران تبارگرا؛ این ساختار که طرف اصلی منازعه را تشکیل میدهد، جبههای است وسیع که جنگاوران آن با هویت تکتباری و شناختهشده، منازعه را با قساوت و بیرحمی بینظیر، تا کنون رهبری و مدیریت نموده است. سرهمبندی این ساختارکه قریب به ربع قرن پیش برای دفاع از عمق استراتژیک کشور خاص، حامیان منطقوی و جهانیاش طراحی شده بود، در این روزها از باورهای اعتقادیاش در همسویی با تروریزم جهانی در حال عقبنشینی دیده میشود، اما روی باورهای تباری و شئونیزم قومیاش جدیتر از پیش به نظر میرسند. این ساختار در مذاکرات کنونی خواهان انحصار کامل قدرت و یا سیستم بزرگ برای تبار خاص بوده و بالمقابل برای دسترسی به این امتیاز، حاضر به هر نوع معامله و انعطاف دیده میشود. خط سرخ این ساختار، انحصار و تمامیتخواهی قدرت و اخراج تبارها و هویتهای خاص از دایرهی قدرت سیاسی در آینده میباشد.
ب- قبیلهباوران تبارگرا؛ این گروه که در زمینهسازی فضا و بستر خشونت برای ساختار گروه الف از هیچگونه همکاری مخفی و علنی دریغ نکرده است، خواهان سهم موثر در قدرت سیاسی بوده و موجودیتشان را در کنار تبارگرایان و دینباوران برای جلب افکار عامهی جامعهی قبیلوی و سنتی به عنوان نیاز اساسی تبلیغ مینمایند. این گروه که در روند مبارزهی فعال با تروریزم سبوتاژ و سنگاندازی را از کانالهای مختلف هدایت نموده است، بنا به دلبستگی طبیعی و مادرزاد به هویت تباری، با تحمیق جامعهی جهانی و تطمیع ساختارهای حاکم بر دیگر جوامع و هویتها به سود این تبار پرداخته و در روند خشونتپروری کمتر از گروه الف نقش نداشته است. این گروه علاوه بر این که خواهان پاداش متناسب برایشان در سهیمسازی به قدرت سیاسی است، با بازی چند وجهی برای حفظ امتیاز بیشتر به اغفال و انحراف فکری مردم افغانستان همچنان مصروف اند.
ج- تبارگرایان تکنوکرات؛ این گروه که در ظاهر ماهیت اصلی شئونیزم تباریشان را در پس ادعای دانش و فنسالاری مخفی کردهاند، با وجود پراگندگی درون هر چهار ساختار اصلی، اما در رهبری حکومت و مدیریت منازعه به جای مکناتن و وایسرا نقش اساسی و بنیادی دارند. این گروه که در داخل فاقد ریشهی اجتماعی اند، اما بر خلاف در بیرون، با لابیهای قدرتمند در تماس بوده و در جنگ نیابتی برای حامیان بیرونیشان اغلب قابل اعتماد و اطمینان اند. رهبران این ساختار که تا عمق استخوان تبارگرا و شئونیست اند، برای جلوگیری از فروپاشی و صرف هزینه میکوشند تا حامیان جهانیاش را متقاعد سازند که در رهبری و مدیریت حکومت آینده برای ژاندارم منطقه آنان را جدیتر در نظر داشته باشند.
د- ساختارهای چند تباری و اما حامیپذیر؛ این گروه که اغلب در چارچوب گروههای جهادی و بازماندگان حکومت بُن اول تا کنون بیشترین امتیاز و بهره را از این منازعه بردهاند، میکوشند برای تداوم قدرت و حفظ امتیاز شان، هر نوع امتیاز را برای قدرت برتر پذیرفته و این بار کماکان همانند گذشته به حقارت حامیپذیری تن داده و از امتیاز که بدست آوردهاند، میکوشند با هر نوع سر افگندگی حمایه نمایند. این گروه آنچنان که سه گروه دیگر در مقابل حامیان منطقوی و جهانیاش سر به زیر و فرمانبر است، این دسته در برابر گماشتگان آن هویت سهگانه انعطافپذیر و فرومایهاند.
پروژهی اسلامپروری غرب و ساختار پیچیدهی دو سوی دیورند
منازعهی افغانستان، با وجود عوامل و جوانب متعدد، اما بخش بزرگ و اساسی آن به نخبگان ساختار پیچیدهی جوامع چند قومی و آن هم عمدتن به رهبران ساختارهای حاکم و تاثیرگذار روی ملیت پشتون تعلق میگیرد. این ملیت که در دو سوی خط دیورند معابر و جغرافیای استراتژیک را در اختیار دارند، از اواسط هزارهی دوم میلادی تا کنون در معرض توجه قدرتهای بزرگ منطقوی و جهانی بودهاند. پیش از کودتای ۷ ثور ۱۳۵۷، پشتونهای بر سر اقتدار، بنا به نیرومندی حکومت مرکزی در کابل و حمایه از مسکو، از هویت پشتونهای پاکستان، به عنوان ابزار فشار روی کراچی و اسلامآباد به نفع مسکو استفادهی ابزاری میکردند. پس از آن رویداد، پروژهی اسلامپروری غرب، کابل و مسکو را در حالت تدافعی قرار داده و پای پشتونها را در این جنگِ نیابتی بیشتر از هر زمانی در این منازعه دخیل ساخت.
ضیاءالحق برای مدیریت این منازعه، جنرال اختر عبدالرحمن را آگاهانه بنا به وابستگی تباری به این ملیت به عنوان رییس آیاسآی (ISI) برگزید. در عین حال، آنچنان که رهبران تندرو جهادی در افغانستان از درون ساختارهای تاثیرگذار مرتبط به این ملیت در نظر گرفته شد، رهبران جریانهای افراطی (قاضی حسین احمد، مولانا فضلالرحمن، مولانا سمیعالحق و غیره) در پاکستان نیز از درون این ملیت انتخاب گردید. این جریانهای تندرو که در جنگ نیابتی بخش اصلی کمربند سبز اسلامی را در جنوب اتحاد شوروی سابق تشکیل میداد، بهتدریج زیر حمایهی حامیان منطقوی و جهانی ابتکار عمل را در دست گرفته و همانند دیگر ملیتها و اقوام ساختار جوامع قبیلوی مرتبط به این ملیت را نیز در دو سوی خط دیورند در موقعیت پیرو قرار داد.
مرگ ضیا و جنرالِ مورد حمایهاش که با گزینش غلام اسحق خان از درون این ملیت پیشاپیش زمینهسازی شده بود، با وجود آن که برای اندک مدت این پروسهی گماشتهپروری را اخلال کرد، اما به زودی آقایان شریف، مشرف و خانم بوتو، با انتخاب رستم شاه مومند، احمدخان شیر پاو و نصیر الله بابر، پروسه را باز سازی کردند و تلاش برای دسترسی به عمق استراتژیک را با گزینش مهرههای دیگر نیابتی، در وجود طالبان از سر گرفتند. این برنامهی ویرانگر که افغانستان را در جریان چهار دههی اخیر به مصیبت، ویرانی و نفاق بینظیر کشانیده است، پا به پای طرح یک پروژه، کار روی پروژهی بعدی را شاهد بوده است. موضوعگماشتن غنی در رأس ادارهی کابل و پس از آن زمینهسازی برای انتخاب عمران خان در اسلام آباد و سرانجام انتخاب خلیلزاد و رهایی ملا برادر از زندان و گماشتن آن برای رهبری دفتر قطر، هر کدام جوانب از این پروژه است که برای مدیریت منطقه در این روزها به مرحله حساس رسیده است.
ساختارهای تاثیر گذار روی این ملیت در دو سوی خط دیورند که بخشهای اساسی و مهرههای کلیدی آن از تحریک طالبان و امارت اسلامی حمایهی ضمنی و یا علنی مینمایند، در چهار سال اخیر به موفقیتهای بزرگ دست یافتهاند. این ساختارها علاوه بر در دست داشتن کابل و گماشتگان چندگانهاش درون دیگر ملیتها، با گرفتن مقام صدارت در مرکز و دو ایالت سرحدی با افغانستان و بهویژه مدیریت نیابتی توسط خلیلزاد، در این اواخر توانستهاند، دیگر ملیتها و اقوام را از شرکت در تعیین سرنوشتشان کاملن محروم و به حاشیه بکشانند. سیستم نظام مند استخباراتی پاکستان که هم اکنون جهان غرب را ناگزیر به حفظ منافع استراژیکاش در منطقه نموده است، علاوه بر آن که زیر حمایه از منافع پشتونها در افغانستان، حمایهی پشتونهای دو سوی خط دیورند را با خود دارند، واشنگتن و نبض سیاست شورشهای دخیل در منازعه و قدرتهای بزرگ دخیل در منازعه را نیز زیر مدیریت گرفتهاند.
این باور که پاکستان با بهرهگیری از حامیان دینمدار و سهم دینباوران ملیت پشتون بتواند کابل را ناگزیر به حامیپذیری از اسلامآباد سازد، قریب به نیمقرن پیش شکل گرفته بود، اما حال این رویا به واقعیت مبدل شده و آنچنان که اسلامآباد برای پیروزی روز شماری مینماید، پشتونهای ماورای دیورند نیز در حال تدارک جشن این موفقیت بزرگشان اند. در این بازی ویرانگر، مضحکتر از همه روز و روزگار کابل است؛ کابل که در گذشته مدیریت جوامع پشتون را در اختیار داشت، حال در موقعیت تبعی و پیرو با اصل مسأله، یعنی انحصار قدرت و آن هم با استتار ایدیولوژی دینی به همتباران دین باورش اساسن مشکل ندارد، این دسته که از این خوان یغما سهم مناسب توقع دارند، میترسند در تقسیم قدرت میان همتباران، هم مانند دیگر ملیتها فراموش نشوند.
غنی در این روزها دقیقن در همان موقعیت قرار دارد، که شاه شجاع قریب به ۱۷۸ سال پیش در درون حصار به آن مواجه بود. این از چشمافتادنها که روزی دامن هر گماشتهای را میگیرد، قریب به بیستسال پیش گلبدین را در باطلاق فراموشی ارباب اقتدار قرار داده بود، حال میزبانش غنی را زیر عذاب وجدان فشار میدهد. طنز تلخ و تکرار تاریخ فقط شاهد تغییر موقعیت حامیپذیران این ملیت بوده و در آینده نیز اگر اوضاع بدین روال ادامه یابد، خواهد بود.