«علاقهمند بودم با سیاف دیدار کنم. چرا که وی، در فاصلهی زمانی ۱۹۹۰-۲، از طریق رابطان سعودی خود با یک فرد سعودی نسبتاً ناشناخته، یعنی همان اسامه بن لادن که به صفوف مجاهدین پیوسته بود، رابطهی دوستانه برقرار کرد. بن لادن با روحیهی ضد غربی خود و در آغاز ایجاد سازمانی که بعدها به نام القاعده مشهور شد، در آن موقع تنها یک سعودی ثروتمند بهشمار میرفت که علاقهمند بود تا در تأمین مالی عملیات رزمی مجاهدین سهم بگیرد. ما دریافتیم که سیاف شخصاً یک دوست امریکا نیست – او با حرارت زیاد در مخالفت عمومی با ایالات متحدهی امریکا در جنگ خلیج فارس وارد شد – اما ما امیدوار بودیم که بعد از حوادث یازدهم سپتامبر وی مایل باشد به ما کمک کند.
درهی پنجشیر پیش از رسیدن به دشتهای شمالی به دهانهای تنگ منتهی میشود که به زحمت حدود سیمتر پهنا دارد. در همین نقطه، دو طرف دره تقریباً حالت عمودی به خود میگیرد و جریان رودخانه بهصورت آبشارهای کوچک درمیآید. جاده پیچخوردگی پیدا میکند و بهنظر میرسد که ناگهان از دره بیرون میپرد و به کام دشتهای شمالی که کیلومترها به جلو امتداد یافته است، فرو میرود. جاده در اینجا به دوراهی میرسد، قسمت راست آن به سمت جبلالسراج و چاریکار ادامه مییابد و قسمت چپ آن به روستای گلبهار، محل دیدار امروز ما، میرسد.
مقر کوچک سیاف گیرایی خاصی نداشت؛ اما در آنجا از ما به گرمی استقبال شد. شب گذشته کریس از طریق بیسیم و سپس تلفن ماهوارهای با سیاف و افرادش تماس داشت تا ترتیبات دیدار ما را نهای کند. ما مستقیم به ساختمان اصلی و به اتاق جلسه هدایت شدیم. سیاف بعد از انتظاری کوتاه، اما معقول به ما پیوست.
سیاف در دههی پنجاه عمر خود بهسر میبرد، ریشی بلند و سفید دارد و چهرهاش تا حدودی به آیتالله خمینی، رهبر فقید ایران شبیه است. او انگلیسی را عالی صحبت میکند و به نظر میرسد از گفتوگو به این زبان با ملاقاتکنندگانش لذت میبرد. اگرچه سیاف حرفهای درستی در مورد مبارزه با تروریسم و کار علیه بن لادن زد، اما هنگامی که وی را مشخصاً در مورد نحوهی کمک به خودمان تحت فشار گذاشتیم، جوابهای مبهم و دوپهلو تحویل ما داد. او پذیرفت که به ما در جستوجوی افراد عرب ارشد بن لادن نظیر ایمنالظواهری کمک کند؛ اما به کار مشخصی اشاره نشد. وی عمدتاً میخواست برای ما سخنرانی کند که چرا دولت امریکا نباید از بازگشت محمدظاهر، شاه سابق که در تبعید در رم بهسر میبرد، حمایت کند. به سیاف گفتم، تقریباً کسی در واشنگتن به این عقیده نیست که شاه سابق بتواند نقشی درازمدت در افغانستان پس از طالبان بازی کند، اما ممکن است وی اثرات مثبتی بر تأمین ثبات در نخستین روزهای پس از سقوط طالبان بگذارد.
در حالی که دیدار ما پایان مییافت، گفتم که میخواهم کمکی برای سیاف ارائه کنم تا با آن نیروهایش را برای جنگ پیش رو بیشتر آماده سازد و به ما در هر نوع تلاش برای به دامانداختن رهبران القاعده یاری رساند. یک بستهی صدهزار دلاری را از کولهپشتیام بیرون آورده و روی میز مقابل وی گذاشتم و او هم بهطور غیر ارادی آن را برداشت. برخلاف پولی که به ائتلاف شمال پرداختم، این پول را در بستهبندی اصلی آن در پلاستیک بیرنگ تحویل دادم، تا سیاف بتواند محتوای آن را ببیند. سیاف بسته را یکی دو ثانیه نگاه داشت و به آن نگاه کرد؛ گویا سردرگم بود که چهچیزی را در دست خود دارد. سپس چشمهایش فراخ شد و به سوی دستیار عظیمالجثهی خود رو کرد. او بستهی پول را تقریباً به سوی مرد پرتاب کرد، گویا یک کچالوی داغ را دور میاندازد؛ و سپس چشمانش تنگ شده و به سوی من نگاه کرد: «این اولینبار است که من پول نقد را به صورت مستقیم از کسی قبول کردهام.» سر خود را به گونهای حرکت داد که گویا فریب خورده است، و در حالی که لبخند کمرنگی بر لب داشت، مرا به دقت نگاه کرد. کریس با دستیار وی برای دقیقهای ایستاد تا در مورد ترتیبات تماسهای بعدی صحبت کند، و سپس عازم سفر دو ساعتهی خود برای بازگشت به مقر شدیم. در راه بازگشت علیرغم تکانهای شدید اتومبیل، بارها با خود لبخند زدم.»
منبع: مأموریت سقوط، گری سی. شرون، ترجمهی اسدالله شفایی، ناشر؛ مرکز مطالعات صلح و توسعه، چاپ اول؛ بهار ۱۳۹۰، صص ۱۴۶-۱۴۸