«شکست سال ۱۹۹۴ حکمتیار و احزاب بنیادگرای مجاهدین پشتون از سوی مسعود و ائتلاف شمال، پاکستانیها را که به این احزاب اکنون به عنوان عوامل از دسترفته میدیدند، ناامید کرد. در اواسط ۱۹۹۴ پاکستان توجه خود را به سوی جنبش در حال ظهور طالبان به رهبری ملا عمر متمرکز کرد.
جنبش طالبان از مدارس مذهبی بنیادگرایان در ایالات بلوچستان و شمالغرب سر برآورد. صدها مدرسه، از این نوع وجود داشتند که سرپناه، غذا و آموزش مذهبی برای مردان جوان و آوارهی افغان و جوانان فقیر پاکستانی فراهم میکردند. این مدارس در قدم نخست مورد حمایت احزاب مذهبی بنیادگرا در پاکستان قرار داشتند و مساعدتهای مالی خصوصی سعودیهای ثروتمند را، که از طریق چندین سازمان خیریهی اسلامی مستقر در عربستان سعودی انجام میشد، دریافت میکردند. در این مدارس قرائتی محدود و سختگیرانه از اسلام ارائه میشد.
ملا عمر یک مجاهد سابق بود که در دوران جهاد به شدت زخمی شده و سابقهی جنگی او دانشاش را از قرآن تا حد زیادی تحتالشعاع قرار میداد. ملا عمر در اوایل ۱۹۹۴ پایگاه عملیاتی خود را به قندهار منتقل کرد و به آهستگی بنای مخالفت با فساد و بیقانونی جنگسالاران محلی را سر داد. مردم عادی، خسته از سالها جنگ و بیرحمی دستههای کوچک مجرمان مسلح، از موفقیتهای اولیهی وی استقبال کردند. ملا عمر پیروان خود را جمع کرد و آنان خودشان را طالبان نامیدند.
پاکستانیها به طالبان به عنوان وسیلهای احتمالی برای دستیابی به اهداف سیاسی و استراتژیک خود در افغانستان نگرسته و آنان را از حمایت کامل خود برخوردار ساختند. طالبان با پشتیبانی آنان توان نظامی و حمایت مردمی به دست آورده و به سرعت دامنهی کنترل خود را در مناطق جنوبی افغانستان گسترش دادند. نیروهای نظامی طالبان با تقویت از سوی داوطلبان عرب و پاکستانی، خود را به دامنههای کابل رسانده و دولت انتقالی را که قدرت شکنندهای بر بقیهی افغانستان اعمال میکرد، در معرض تهدید قرار دادند.
در آگست ۱۹۹۶ دولت امریکا هنوز هم در مورد تحولات سیاسی در افغانستان نگرانی نداشت. تنها در دو حوزهی مربوط به افغانستان بود که واشنگتن توجه اندکی به آن نشان میداد. یکی از آنها میزان بالای تولید مواد مخدر در افغانستان و قاچاق آن به خارج از منطقه تا اروپا بود. همچنین روز به روز این موضوع بیشتر روشن میشد که افغانستان به پناهگاه عمدهای برای تروریستهای بینالمللی تبدیل میشود.
در عین حال در این زمان برنامهی عملیاتی منحصربهفردی در اسلامآباد در جریان بود، که به شکل حاشیهای به موضوع افغانستان نیز ارتباط پیدا میکرد و آن شکار ایمل خان کاسی بود. کاسی عضو یکی از قبایل بلوچ پاکستان بود که در بیستوسوم ژانویهی ۱۹۹۳ (دوم دلو/بهمن ۱۳۷۱ خورشیدی) دو کارمند سی.آی.ای را در مدخل اصلی مقر این سازمان در مسیر ۱۲۳ در مک لین واقع در ویرجینیا به قتل رسانده و سه تن دیگر را زخمی کرده بود. وی توانست به پاکستان بگریزد و علیرغم تلاشهای شدید سی.آی.ای و اف.بی.آی دستگیر نشده بود. کاسی که مورد حمایت همقبیلههای بلوچ قرار داشت، در نواحی مرزی بین پاکستان و افغانستان مخفی شده و در مناطق بین کویته در پاکستان و قندهار افغانستان در حرکت بود.
اسلامآباد یک تیم از افغانها را سازمان داده بود تا کاسی را شکار کند. این تیم اطلاعات جالبی را برای چند تن از تحلیلگران سی.آی.ای در مورد اقدامات و شخصیتهای طالبان فراهم آورد، به گونهای که ما در اسلامآباد شروع به جمعآوری اطلاعات در مورد طالبان و وضعیت موجود در افغانستان کردیم.»
منبع: مأموریت سقوط، گریسی. شرون، ترجمهی اسدالله شفایی، ناشر؛ مرکز مطالعات صلح و توسعه، چاپ اول؛ بهار ۱۳۹۰، صص ۸۰-۸۲