«تهدید از ناحیهی سرحد و فراسوی آن همواره برای مقاماتِ بریتانیایی در دوران حاکمیت بر هندوستان یک دغدغهی ذهنی بود. برای مهار این تهدید، بریتانیا بین سیاستِ تهاجمی و سیاستِ تمرکز در داخل با رویکرد مواجهه و کنترل غیر مستقیم در نوستان بود. ارتشِ پاکستان این بخش از فرهنگ استراتژیک بریتانیا را اقتباس و حتا همان ابزارهای بریتانیا برای پیگیری و اجرای سیاستهایش را نیز اتخاذ کرده است. ارتشِ پاکستان هم سیاستهای تهاجمی، مانند دخالتِ مستقیم در افغانستان و هم سیاستهای مشابه سیاستِ تمرکز در داخل یا توجه به بهبود اوضاع داخلی پاکستان را پیگیری کرده است. پاکستان در آغاز، از نزدیکی و حضور اتحاد شوروی در افغانستان هراس داشت و سپس حضور هندوستان در افغانستان به مثابهی یک منبع ناأمنی دغدغهی اصلیاش شد. پاکستان از دیرباز این نگرانی را داشته است، که اگر هندوستان پایگاهی در افغانستان داشته باشد، به تنهایی و یا با همکاری افغانستان میتواند اوضاع مناطق سرحدی غرب پاکستان را اخلال کند.
باید این نکتهی مهم را دانست که گزینههای فعلی پاکستان در افغانستان در چارچوب همین پسزمینهی تاریخی که شرح آن آمد، وجود دارد. پاکستان علیرغم ادعای قبلیاش، پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی به طور آشکار حمایت خود را از جنگجویانی مانند ملا عمر، رهبر طالبانِ افغانستان و شبکهی جلالالدین حقانی ادامه داد (Mullen 2011; Rassler and Brown2011). پاکستان به طور پیوسته بالای نیروهای نیابتی خود سرمایهگذاری میکند؛ چون ارتشِ پاکستان میخواهد که توانایی هندوستان در افغانستان را محدود سازد. البته، هرچند که نظامیانِ پاکستان به متهمساختن هندوستان به اجرای فعالیتهای شوم، حمایت از جدایی طلبانِ بلوچ و تروریستها در مناطق قبایلی تا بمبگذاری اهدافی در خود پاکستان عادت دارند، اما تلاش برای داشتن عمق استراتژیک در افغانستان را انکار میکنند.
این انکارِ پیوسته، بعضی از تحلیلگران را به این وسوسه انداخته است، که گویا نگاه پاکستان نسبت به افغانستان متحول شده است. یک نمونهی برجسته، شجاع نواز است که به نقل از کیانی، فرمانده (پیشین) ستاد ارتش، که با او روابط نزدیکی نیز دارد، مینویسد که از نظر کیانی؛ «پاکستان در افغانستان به دنبال یک عمق استراتژیک متفاوت است: یافتن عمق استراتژیک از طریق ایجاد یک دولت باثبات و نه وابسته در افغانستان به دست میآید و یا حتا چه بهتر اگر هندوستان این کشور را به طور موفقانه اشغال کند» (Nawaz 2010, 16). نواز به نقل از کیانی میآورد که؛ «ما در افغانستان عمق استراتژیک میخواهیم، اما منظور ما کنترل آن نیست… اگر ما یک افغانستانِ آرام، باثبات و دوستانه داشته باشیم، بهطور خودکار عمق استراتژیک به دست میآید؛ چون سرحد غربی ما امنیت پیدا میکند و بیش از این درگیر دوجبهه نخواهیم بود» (۱۶). شجاع باور دارد که اظهارات کیانی نشانگر «تغییر عمده در تفکر استراتژیک فرماندهی ارتش نسبت به اواخر ۱۹۸۰ میلادی است و هنوز هم به غلط به عنوان ستون اصلی استراتژی نظامی پاکستان در نظر گرفته میشود» (منبع پیشین).
متأسفانه، ارزیابی نواز از عمق استراتژیک هم با معنای تاریخی این مفهوم که برای اولینبار در قرن هژدهم معرفی شد و هم با برداشتهای جدید از آن در پاکستان پس از تجزیهی شبهقاره، همخوانی ندارد. حتا اگر کسی ادعای کیانی را نیز بپذیرد- که البته برخلاف این اظهارات شواهد زیادی، از جمله حمایت پاکستان از جنگجویان اسلامگرا در افغانستان، وجود دارد- آنچه او میگوید یک تصویر جدید از عمق استراتژیک نیست. در واقع اظهارات کیانی بیان مجدد سیاست کهن تمرکز در داخل مرزهاست تا منابع و امکانات صرف مسایل و موضوعات داخلی کشور گردد؛ اما این به معنای آن نیست که افغانستان میتواند اهداف خود را فارغ از نفوذ پاکستان دنبال کند. در عوض کیانی پیشنهاد میکند که پاکستان به جای تعقیب سیاست تهاجمی و پیشدستانه که نیازمند منابع زیادی است و از سال ۱۹۴۷ میلادی آن را تعقیب میکند، به سوی یک رویکرد بیشتر محافظهکارانه حرکت کند. از این رو، حتا اگر کیانی در بیان اهداف خود صادق باشد، او طرفدار تاکتیکهای متفاوتی برای داشتن عمق استراتژیک در افغانستان است و نه صرف نظر از این هدف.»
منبع: کِرول کریستین فییر، نبرد تا آخرین نفس، مترجم؛ خالد خسرو، انتشارات امیری، صص ۱۶۳-۱۶۴