«در زمستان ۱۹۱۹ هنگامیکه امیر حبیبالله خان با دربار خود در شتائیهی جلالآباد و لغمان مشغول تفرج و سردار امانالله خان عینالدوله به حیث وکیل سلطنت در پایتخت مقیم بود، یک حادثهی سیاسی در موضع کلهگوش لغمان واقع شد که روی زندگانی اجتماعی افغانستان تأثیر عمیقی داشت. امیر حبیبالله خان در فبروری ۱۹۱۹ (جمادیالاول ۱۳۳۷) با تمام دربار خود به قصد شکار ماهی از جلالآباد به لغمان رفت و در کلهگوش خیمه زد. خیمهی امیر یک دیر کلان بود که در یک گوشهی آن تخت خوابش با پردهیی از صحن خیمه جدا میشد، در دور خیمه دهلیزی به واسطهی یک دیوار تجری تشکیل شده بود که محل پاسبانی و استراحت غلامبچهها و نوکریوالهای حضور امیر بود و در خارج تجیر عساکر شاهی و افسران محافظ قرار داشت. در اطراف آن خیمههای درباریان افراشته بود. در دهلیز خیمهی امیر محمدخان غلامبچه و خارج دهلیز شاه علیرضاخان کندکمشر افسر نوکریوال بودند. شب پنجشنبه بود و ۱۸ جمادیالاول ۱۳۳۷ (مطابق شب ۲۱ فبروری ۱۹۱۹) در ساعت ۳ بعد از نصف شب مردی مسلح – شاید با معاونی- یک گوشهیی از دامن خیمه را بالا زده، به سرعت داخل خیمهی بزرگ گردید، در حالیکه شاه آرام و بیصدا خفته بود. مرد تفنگچهی خود را در نهایت خونسردی در بن گوش چپ امیر گذاشته آتش کرد و به سرعت از راهی که آمده بود بیرون رفت. گلولهی تفنگچه طرف راست امیر را متورم ساخته بود، اما خارج نشد. به صدای تفنگچه، محمدخان غلام بچهی نوکریوال از دهلیز تجری با احتیاط داخل دروازهی خیمه شده و از دور دید که شاه همچنان خفته است. مطمئن شد و برگشت، در صورتی که شاه از جهان رفته بود و در خارج خیمه فریادی بلند بود که میگفت: در نزدیک خیمهی امیر صاحب شلیک اسلحه شده است. بعدها گفته میشد که این فریاد از خود ضارب بوده است و همچنین گفته شد: همین که ضارب از خیمهی شاه خارج گردید فورن از طرف شاه علیرضاخان کندکمشر گرفتار گردید ولی دفعتن افسر عالی رتبهتری پیدا شد و بر رخ عسکر محافظ سیلی سختی کشیده، ضارب را رها کرد و به کندکمشر گفت: آرام باشید، اعلیحضرت خوابند. در هر حال امیر حبیبالله خان به این صورت از بین برده شد.
بعد از کشتهشدن امیر، نایبالسلطنه آمد و خارج خیمهی امیر نشست، مأموران جمع شدند و جسد امیر را بدیدند، اما نایبالسلطنه از دیدن برادر امتناع نمود و به درباریان گفت: “در جهان از این قبیل امور بسیار واقع میشوند، نباید مضطرب بود بلکه با حواس جمع بایستی متوجه مطلب اصلی شد و آن حفظ وطن و سلطنت اسلامی است. آنگاه معینالسلطنه را که مبهوت مانده بود تسلی داد و گفت: “وقت آنست که شما طوری با من پیش آیید که من هنگام فوت ضیاالملهوالدین با پدر شما پیش آمدم و صمیمانه خدمت نمودم. نایبالسلطنه امر به اجتماع عسکر و عملهی دربار داد و در ضمن نطقی مرگ امیر را افشا کرد. سپهسالار محمد نادرخان مؤظف شد که قبلن به جلال آباد رفته، قشون را آمادهی موافقت با وضع جدید نماید، محمدولیخان سرجماعه مأمور گردید که جسد امیر را به جلالآباد منتقل سازد و تیلفون لغمان و جلالآباد زیر سانسور قرار گرفت.»
منبع: افغانستان در مسیر تاریخ، جلد اول و دوم مکمل، نویسنده: میرغلام محمد غبار، انتشارات میوند، سال چاپ ۱۳۸۴، ص ۷۴۱