«عبدالخالق و تئاتر سلطنتی»

Spread the love

«تطبیق شکنجه‌ها نظر به اشخاص متهم تفاوت داشت. بعضی را گلوله‌های آتشین زیر بغل می‌گذاشتند، تابوی زننده‌ی گوشت متصاعد می‌گردید. برخی را پاها با ریسمان بسته و با میخ فانه می‌کوفتند تا انگشتان پا شرحه شرحه می‌شد. یکی را پشت برهنه کرده تحت ضربات چوپ‌های کوتاه “بیت هندی” قرار می‌دادند. دیگری را از ران‌های برهنه با تیل جوشان می‌سوختند. آنگاه این‌ها را روی پشت عسکر ویا روی چهارپایی به زندان‌ها بر می‌گشتاندند و تحت معالجه داکتران هندوستانی می‌گذاشتند تا قبل از استنطاق و اعدام نمیرند. همین که جراحات این معذبین اندکی رو به التیام می‌رفت، مجددن در محبس احضار و مورد بازپرسی قرار می‌گرفتند و اگر باز از جواب‌های دلخواه سپه‌سالار سرباز می‌زدند به اتاق شکنجه تحویل داده می‌شدند و تعذیب آن‌ها تکرار می‌گردید. نمایش این آمفی تیاتر سلطنتی تقریبن چهل روز طول کشید.

در طی آن مدت عبدالخالق را آنقدر شکنجه کردند که ران‌هایش شارید و خودش از حرکت بازماند. معهذا او تا آخر زندگی هیچ فردی از رفقای خود را افشا نکرد و گفت که من به تنهایی عزم کشتن نادرشاه نمودم و کشتم. وقتی که رفقای او را زیر شکنجه قرار دادند. بازهم یگان یگان آنان از معرفی کردن رفقای خود انکار نمودند. یک نفر محمد اسحاق خان گفت من از اصل نقشه مطلع استم و اگرمرا با عبدالخالق مواجه کنید تمام را به تفصیل بیان خواهم نمود. شاه محمود خان عبدالخالق را روی چهارپایی بخواست و همین که عبدالخالق رسید، رفیق مجروحش به جانب عبدالخالق خان مجروح‌تر نگریست و با تأثر و همچنان شدید گفت: “آری رفیق ناجوان، چرا به من و رفقایت اعتماد نکردی و عزم خود را پنهان نمودی؟ و اگر اینطور نمی‌کردی حالا از این حکومت یک نفر هم زنده نمی‌بود. سخن آخرین خود را به تو گفتم خداحافظ” عبدالخالق خان جواب داد: “راست می‌گویی رفیق، احتیاط من بی‌جا بود، از تو عفو می‌خواهم.”

از مشاهده چنین صحنه‌ی جوان‌مردانه رنگ از رخسار هیئت تحقیق پرید، زیرا اینان تمام مردم را در آئینه نفس محقر خویش می‌دیدند و شهامت و مردانگی را نمی‌شناختند. تردیدی نیست که اگر قسمتی از این شکنجه‌های وحشیانه بالای خود شاه محمود خان ویا رفقای او تطبیق می‌شد، به گناهان ناکرده نیز اقرار می‌کردند. در یکی از این جلسه‌های تحقیقاتی، شاه محمودخان از یک جوانک متهم پرسید: “شنیده ام بالای ما نام هایی گذاشته اید، آیا این درست است؟” متهم جواب داد: “بلی نه تنها بالای شما بلکه بالای شاه و صدراعظم و دیگر نفری شما. اگر می‌خواهید بگویم؟” ولی فیض محمد خان ذکریا فرصت نداد که آن اسمای با مسما به میان آید.

وقتی که از میر سیدقاسم خان-معیین وزارت معارف، پرسیدند: “شما که معین یک وزارت بودید، چگونه از سلوک و افکار شاگردان مدارس مطلع نشدید تا شاه را بکشتند؟” میرصاحب جواب داد: “این سلطنت به مثابه‌ی سقایی است که مشکش را با پف متورم ساخته و دهنش می‌دوزد، آنگاه رویش نشسته به قدری می‌فشارد تا مشک بترقد، این حادثه نتیجه‌ی اعمال و روش خود شما نسبت، به مردم افغانستان است. اگر عبدالخالق این کار را نمی‌کرد، دیگری می‌نمود، در آینده نیز چنین خواهد شد.”

سرانجام، یک ماه بعدتر از این ماجراها و فاجعه‌ها روزنامه‌ی اصلاح در شماره ۱۰۴ تاریخی قوس خود چنین نوشت که: ”تحقیقات ابتدایی عبدالخالق و رفقای او را پولیس تکمیل کرده و عنقریب به محکمه عدلیه می‌سپارد.” همین روزنامه اضافه نمود که  “پولیس در اثنای تحقیقات عبدالخالق، منبع بعضی نشریاتی را که برخلاف حکومت می باشد، نیز درک و عاملان آنرا گرفتار نمود. ناشران نشریات مضره هم بعد از “تجسس و تحقیقات بسیار به جرم خود اعتراف نموده اند.” نوشت که “میر عزیز، میر مسجدی، محمود، محمد زمان، امیر محمد و میرزا محمد در محکمه‌ی وزارت عدلیه، محکوم به اعدام شدند و مدعی اثبات جرم عبدالغنی خان فرقه مشر قلعه‌ی بیگی ارگ بود.»

منبع: افغانستان در مسیر تاریخ، نوشته‌ی میرغلام محمد غبار،  جلد اول و دوم، ۱۳۸۴، کابل: میوند، ص ۱۶۳ و ۱۶۴

خبرگزاری صدای مردم افغانستان

Learn More →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *