«بوریاباف گرچه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر
اگر رجال این دوره که بعد از مشروطیت دوم به میان آمدند، بوریابافانی بودند که به کارگاه حریر و ارد ساخته شده بودند و بنای این عمل هم بر رشتههای تعارفات شخصی و خاندانی و قبیلوی بود که با عهد امیرحبیباللهخان و اعتبار محمدزایی بودن در آن عصر فرق نداشت، اگر بت محمدزایی شکستانده شده بود، به جای آن در این وقت بت بارکزایی ایستاده بود. مثلن در آن وقت کابل در دست والی محمود یاور و شاغاسی علی احمد و قندهار در دست عبدالعزیز و زیرو محمد سرور نائبالحکومه و عبدالکریم نائبالحکومه و نیک محمد فرقهمشر و مزار و هرات در دست محمدابراهیم نائبالحکومه و عبدالرحمان فرقهمشر قرار داشت که همهی آنها بارکزائی و مربوط به خاندان سراجالخواتین مادر شاه بودند.
در سمت جنوب (پختیا عبدالحکیم بارکزیی، در غزنه و روزگان دوستمحمد ناظم بارکزی در گرشک، محمدامین بارکزی حکم میراندند و قیسعلیهذا بازار بار کزائیت سخت گرم بود و اکثر مردم با کدامین و دلسوزی هم نبوده اند که بر احوال شاه و مردم دل شان بسوزد و یا از فساد اوضاع جلوگیری کنند.
بنابراین، شاه محبوب تر قیخواه را از آغوش مردم دور ساختند و حمایت عمومی از او، روی به کاهش نهاد و در اینجا بود که عوامل موثر دیگر داخلی و خارجی هم در تخریب و نابسامانی فعالتر شدند. چون در قانون اساسی بنیاد کار بر حکومت مشروطه و مسئولیت و زرا و جوابدهی آنها به مردم بنا نبود، بنابر این هر وزیر و کارمندی میتوانست آنچه بخواهد بکند.
در اینجا که ما رشتهی سخن را به یک تن بصیر ناظر نزدیک اوضاع مرحوم غبار میدهیم که میگوید: “بعد از تشکیل دولت امانیه تقریبن تمام طبقات مختلف کشور به حمایت دولت برخاستند و در جنگ با دولت انگلیس اکثریت فیودال و روحانی و دهقان همه در صف دولت قرار گرفتند، ولی بعد از اختتام جنگ و آغاز ریفورم به تدریج صفوف مردم از نظر منافع طبقاتی از هم جدا شدند …ولی تمام این قضایا مانع تطبیق ریفورمهای دولت شده نمیتوانست، اگر جبههی دولت در داخل خود شکاف نمیبرداشت و تناقص ایجاد نمیکرد، زیرا ملت هنوز که باوجود اختلال در دستگاه دولت، پایههای آنرا محکم و استوار نگه میداشت. ورنه از مدتی بود که کابینه و دربار درز اساسی برداشته بود. به این معنا که کابینه مرکب از دو دسته عناصر متباینالعقیده تشکیل شده بود که یکی طرفدار پروگرام اصلاحی به شکل سریع آن در سیاست داخلی و تثبیت روش استقلال و بیطرفی مثبت در سیاست خارجی بود و آن دیگری طرفدار اصلاحات تدریجی در سیاست داخلی و روش نرمش و سازش یک جانبه با یکی از دول قوی همسایه. لذا این دو دسته سعی در خنثانمودن نظریههای همدیگر داشتند و در این میانه به شاه تلقین میشد که موجودیت دو دسته مخالف در نفس حکومت، سبب اصلاح امور و در عین زمان باعث سلامت مقام شاه است. به علاوه در کابینه و دربار عناصر ناآگاه بادارپرست فقط از نظر شناسایی و اعتماد شخصی شاه جا گرفته بودند که توانایی فکری و عملی برای مشورهدادن یا تطبیق پروگرام اصلاحی در این مرحلهی تاریخی نداشتند و جهانبینی آنها از سویهی بسیار عادی بالا نبود…این فساد اداره با ضعف زمامدار کل، مردم افغانستان را از حمایت و پشتیبانی دولت بازداشت و از دیگر طرف نقشههای نهایی توطئه و دسیسهی عناصر ارتجاعی داخلی، با اقدامات و فعالیتهای جاسوسی استعماری یکجا شده، بار دیگر افغانستان، در آستانهی یک تحول اجتماعی تاریخی واژگونه گردید و این خود سنت استعماری بود که در ظهور هر جنبش نوین افغانستان را به قدر مقدور عقب براند…”
بدین نهج امانالله خان تجرید شد. عناصر فهمیده دانشمند پیشوایان فکری مشروطیت دوم از کنارش دور ساخته شده و به سفارتها وغیره فرستاده شدند، بجای ایشان بادارپرستان متملق قرار گرفتند، که نه کار کرده میتوانستند، نه همکاری و نه رهنمایی. این خود مرحلهی نامیمون تاریخ بود، که باید پیشوایان مشروطیت دوم، چارهی آنرا در مرحلهی وضع قانون اساسی میسنجیدند و خود شاه هم آنرا پیشبینی میکرد.»
منبع: جنبش مشروطیت در افغانستان، نوشتهی عبدالحی حبیبی، ۱۳۶۷، کمیتهی نشرات دولتی، صص ۱۶۳- ۱۶۵