«برپایه توهم غرورآمیزی که به نجیبالله و همکاران وی دست داده بود، از مدتها درباره نابکاری عبدالرشید دوستم و نیروهای وی حرف میزدند. از یک سو، بنابر نیاز، قطعات رزمی وی را در خطرناکترین صحنههای نبرد در قندهار، ننگرهار و خوست میفرستادند و از سوی دیگر برای تضعیف وی از هیچگونه تلاشی دریغ نمیورزیدند. در جریان جنگهای غالبن سربازان ازبک تبار دوستم با گروههای مسلح پشتون در میافتادند و خصومتهای خونین تباری و قومی در میان هر دو طرف دامن زده میشد. برخی از بدنامیهای نیروهای دوستم ناشی از این روحیه و فضا بود. مناسبات میان دوستم و رهبری فرماندهی نیروهای مسلح در زیر اداره رئیس جمهوری از پایان سال ۱۹۹۰ به گونهی آشکار رو به خرابی نهاده بود. قرارگاه نیروهای دوستم در شهرهای مزار شریف و شبرغان بود که شامل یک حوزه نظامی میگردید و در راس آن شخصی بنام جمعه خان اسک قرار داشت. او انسانی بسیار مغرور و در عین زمان بیکفایت بود. او حتا در زادگاه خویش، قندهار به هیچوجه مورد قبول قرار گرفته نمیتوانست، ولی در شمال با زور، یکدندگی و لجاجت حکم میراند و به والیها، فرماندهان قطعات نظامی و روسای ادارات دولتی کوچکترین اعتنایی قایل نبود. او دارای گرایشهای شدید قومپرستی بود و با ایجاد نیروهای قومی متخاصم منطقوی در برابر دوستم و نیروهایش کارشکنی مینمود. افزود بر آن، شخص دیگری از همکاران رئیس جمهوری از پکتیا، تاج محمد به صفت رئیس امنیت دولتی خصایل بد اسک را میستود و تقویت میکرد. مردم ولایت شمال از این دو تن خیلی رنجیده خاطر بودند و پیوسته ناخورسندی ابراز میداشتند. دوستم و بزرگان مزارشریف بارها برکناری اسک و همکار او را تقاضا میکردند، ولی نه تنها جایی را نمیگرفت، بلکه شخص ظالم دیگری را از همان تبار بنام رسولی بیخدا (این اسم را خود وی بر خویشتن گذاشته بود) به فرماندهی فرقه ۱۸مزارشریف گماشت. این امر، آشکارا چون ریختن روغن بر انباری از هیزم بود که به یک جرقه نیاز داشت. این جرقه امضای فرمان برکناری جنرال مؤمن تاجیکتبار، فرمانده فرقه نظامی مستقر در شهر حیرتان و تعیین شخص دیگری به جای او، از سوی نجیبالله بود. اکنون که دیگر نیات از پرده برون افتاده بود، مؤمن از قبول فرمان رئیس جمهوری سرباز زد و عبدالرشید دوستم به پشتیبانی از وی برخاست.
معهذا، من هم در یک برههی خیلی کوچکی از ماجرای شمال وارد شدم که به شرح کوتاه آن میپردازم. دقیقن نمیدانم که چه روزی بود، ولی چهار-پنج روز قبل از حادثه تلاش تروریستی بر ضد من که تلیفون منزلم به صدا در آمد و در پشت خط دوکتور نجیبالله، رئیس جمهوری بود. برای من تعجب آور بود که وی پس از نزدیک به یکسال مقاطعه به من تلیفون زد و احوال پرسی نمود. سپس از من دعوت کرد که برای دیدارش به منزلش بروم. من پذیرفتم و رفتم.
او مانند گذشتهها ظاهرن با لبخند و کلمات شیرین از من پذیرایی کرد و در ضمن صحبت گفت که از حوادث شمال آگاهی دارم یا چطور؟
من گفتم: البته تاحدودی آگاهی دارم.
او گفت: مؤمن نمیتوانست نافرمانی کند، ولی او از کابل رهبری میشود.
من گفتم: که از کابل رهبری میشود، به چه مفهوم است؟
وی اظهار داشت: از درون هیئت اجرائیه حزب خود ما!
من به شوخی گفتم: خوب است که من اکنون عضو هیئت اجرائیه نیستم و الا متهم میشدم!
او خندید و گفت: تشویش ندارم و ما بر اوضاع مسلط هستیم. اخیرن یک تن از دوستان جنرال مؤمن را نزد وی فرستادهام که به وی ابلاغ نماید که به کابل بیاید و ما جزای جرایم از احضارات محاربوی را که مرگ است بر او تطبیق نخواهیم کرد و حتا وی را شاید عفو نمائیم.
من گفتم: این راه حل نیست. من فکر نمیکنم که وی از تصمیم خویش برگردد و به خصوص در برابر دوست خویش سستی نشان بدهد یا به حرف کسی باور نماید.
وی گفت: پس چه باید کرد؟
من گفتم: کاری بکن که ریشهیی باشد و انگیزه آن نافرمانی از میان برداشته شود.
بعدها شنیدم که وی واقعن اسک، تاجمحمد و رسول بیخدا را از مزار شریف برکنار و ایشان به کابل آمده بودند. ولی معلوم نیست که چه انگیزهیی موجب برافروختگی مجدد وی گردید که باردیگر افزون بر هر سه تن متذکره، جنرال منوکی منگل را که به دوستی نزدیک با رئیس جمهوری و خشونت شهرت داشت، با صلاحیتهای بدون مرز به مزار شریف اعزام نمود. این دیگر واقعن سرزوری بود و اینبار واقعن خرمن خشم در شمال آتش گرفت و جنرال دوستم همراه با مؤمن و دیگران به قیام دست زدند و برای چهار تن متذکره راهی جز فرار باقی نماند.»
منبع: یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی، نوشتهی سلطان علی کشتمند، جلد سوم، ص ۱۰۵۱ -۱۰۵۴