«توجه امنیت پاکستان، بیشتر بر ادعای منافع جغرافیایی افغانستان، در ساحات صوبه سرحد و بلوچستان استوار است که در سرحدات آنجا در سالهای دههی پنجاه و شصت برخوردهای صورت گرفته بود. افغانستان اصرار داشت که به قبایل پشتونهای پاکستان فرصت داده شود یکی از سه راه را برگزینند، یا آزاد و مستقل گردند، به افغانستان ضم گردند ویا به پاکستان باقی بمانند. به همین خاطر روابط دو کشور پاکستان و افغانستان دوبار در سال ۱۹۵۵ و ۱۹۶۲ زمانی قطع شد که افغانستان را مفکورهی “پشتونستان بزرگ” حمایت نمود که طرف علاقه جناح چپی پشتونهای پاکستان قرار داشت. رژیم ضیا با استفاده از فرصت جهاد افغانستان، به این اطمینان که در کابل یک حکومت مجاهدین پشتون، طرفدار پاکستان را به قدرت رساند، امیدوار بود به این ادعاها برای همیش خاتمه دهد.
استراتیژیستهای نظامی ادعا داشتند که این موضوع به پاکستان “عمق استراتیژیک” در مقابل هند آماده میسازد. شرایط جغرافیایی و عدم موجودیت ساحات مناسب سرحدی و نداشتن عمق استراتیژیک، اردوی پاکستان را از یک جنگ دوام دار با هند باز داشت. در دههی نود این اطمینان برای پاکستان پیدا شد که یک افغانستان دوست با پاکستان، اردوگاهی در داخل افغانستان به رزمندهگان کشمیری آماده میسازد که در آن تمویل، تربیه و تسلیح گردند.
بعضیها از اصطلاح “عمق استراتیژیک” برداشت نادرست کرده، واقعیتهای موجود را در نظر نمیگیرند و فکر میکنند که افغانستان به پاکستان “عمق استراتیژیک” آماده میسازد، درحالیکه ثبات سیاسی داخلی، انکشاف اقتصادی، گسترش سواد و ایجاد روابط حسنه با همسایهگان، ضامن امنیت ملی است، نه عمق استراتیژیک تخیلی و سراب مانند کوههای افغانستان.
اقبال احمد، یک دانشمند پاکستانی، نوشت، نیل و دستیابی به “عمق استراتیژیک” از زمان جنرال ضیاالحق، هدف اولی و اصلی پالیسی افغانی پاکستان را تشکیل میداد. در زبان نظامی پناهخواستن از عمق استراتیژیک خاصهیی یک اردوی شکست خورده است که از آن به صفت پناه گاه استفاده نماید. نتیجهی عمق استراتیژیک کشوری را در جال آهنین فرضیههای نادرست، پالیسی غیرعملی و ناکام، موقف غیر ثابت و بینظمی فرقوی دچار میسازد. پیروزی طالبان احتمالن پالیسی و استراتیژی پاکستان را در یک حالت مخمصهآلود و وضع نامساعد قرار دهد.
نظامیان پاکستان به این باور بودند که طالبان خط دیورند را که در زمان تسلط انگلیس کشیده شده و هیچ حکومت افغانستان آنرا قبول ننموده، به رسمیت میشناسند، ملیگرایی پشتونی را در صوبه سرحد پاکستان عقیم میسازند، برای افراطگرایان اسلامی پاکستان یک مخرج پیدا میکنند و در داخل، حرکت اسلامی را بنا مینهند. در حقیقت هیچ کدام این پیشبینیها تحقق پیدا نکرد. طالبان از شناخت خط دیورند امتناع ورزیدند و از ادعای افغانستان بر قسمتی از خاک ایالت سرحد صرف نظر نکردند و ملیگرایی پشتونی را پرورش بیشتر دادند و کرکتر اسلامی طالبان بر پشتونهای پاکستان تاثیر وارد نمود.
بدتر از همه، طالبان افغانستان را به پناهگاه مطمئن گروپهای تندرو سنی پاکستانی تبدیل کردند و آنها را در برابر شیعههای پاکستان تجهیز و تسلیح نمودند که شماری از شیعهها را به قتل رسانیدند و تقاضا داشتند که پاکستان یک کشور سنی اعلان گردد و از برانداختن حکومت موجود کشورهای اسلامی توسط یک انقلاب اسلامی طرفداری نمودند. اولیور روا در سال ۱۹۹۷ چنین پیشبینی نمود، در صورت موفقیت، پاکستان پیروز، بهای سنگین موفقیت خود را خواهد پرداخت. پیشرفت و توسعه طالبان، سرحد میان دو کشور را از میان برداشته است. در دو طرف سرحد، اقوام پشتون به سوی بنیادگرایی جلب میشوند و در قاچاق مواد مخدر اشتغال پیدا مینمایند. پشتونها خود مختاری بیشتر کسب میکنند و همین اکنون شماری از امارتهای خورد در پاکستان ایجاد گردیده است. جذب افغانستان، میلان فرار از مرکز را در داخل پاکستان برجستهتر میگرداند. در حقیقت پس لگد ناشی از افغانستان، پاکستان را به طرف “طالبیسازی” میکشاند. طالبان عمق استراتیژیک به پاکستان تهیه نه نمودند، برخلاف پاکستان عمق استراتیژیک طالبان گردیده است.»
منبع: طالبان، اسلام و نفت، تآلیف احمدرشید، ترجمهی عبدالودود ظفری،۱۳۸۷، کابل: میوند، صص ۲۸۰ -۲۸۲