“مقارن این اوضاع والی کابل “علی احمد خان” شخصن به کوهدامن رفت و به تحقیق پرداخت. ازین بعد را میر غلام حسین یکی از خانهای متنفذ علاقه بهسود هزاره چنین توضیح نمود: وقتیکه من از بهسود در کابل آمدم گفتند والی کابل بغرض تحقیقات در کوهدامن رفته است، چون کار من معجل بود همانجا نزد والی رفته و او با وضع بسیار رفیقانه مرا پذیرفت و شب نگهداشت (این میر هزاره سالها در دربار امیر حبیب الله خان جزء قطعه “سراوس” شاه قرار داشت و چون نفوذ خانی او در بهسود زیاد بود، طرف توجه و آشنایی بزرگان درباری و منجمله والی علی احمد خان شاه اغاسی ملکی دربار، قرار گرفته بود) و در اثنای صحبت شبانه سخن را به سیاست دولت کشیده آنگاه دو نفر مرد ناشناس را احضار و بنام حبیب الله خان و سید حسین به من معرفی کرد و گفت که ما تا اکنون سه برادر بودیم حالا چهار برادر شدیم، و اما برادر پنجم ما (سید احمد بچه شاه نور هزاره) در نزد شما است که بایستی برای روز عمل آماده باشد- بچه شاه نور دزد مشهوری بود که حکومت از دستگیری او در کوهها عاجز شده، و اعلان کرده بود که اگر خود را تسلیم کند، از مجازات عفو است. او اعتماد کرد و در بهسود نزد میر غلام حسین خان آمد و تضمین خواست میر به شاه عرض کرد و شاه وعده داد که متعرض او نگردد مشروط به اینکه در نزد میر و زیر نظر او زندگی کرده به دیگر جا نرود و بچه شاه نور پذیرفت و در نزد میر باقی ماند. میر غلام حسین بیک توصیه والی علی احمد خان را درین مورد شنید اما قلبن تصدیق نکرد زیرا مردم هزاره عمومن طرفدار دولت امانیه بوده و تا سقوط آن طرفداری و حمایت خود را عملن نگهداشتند و منجمله پسر همین میر “فتح محمد خان” بر ضد استیلای سقو مبارزه بسیار کرد، و اما تا آن وقت خود میر غلام حسن خان از جهان گذشته بود. میر غلام حسن خان شرح داد که در شب مذکور والی علی احمد به حبیب الله هدایت داد که از افغانستان به هند انگلیسی فرار کند و هم در آنجا نزد “خواجه بابوخان” هموطن خود زندگی نماید تا موقع کار برسد- گفته میشد که خواجه در هند شامل خدمت سی آی دی بود-همچنین والی علی احمد خان فیصله کرد که سید حسین بولایت میمنه رفته چندی در آنجا باشد تا موقع عملیات فرا رسد.
و اما خود حبیب الله بچه سقا بعد از آنکه پادشاه شد، سرگذشت سفر مختصر خود را در ماورای سرحد افغانستان در یک دربار شبانه به حاضران چنین شرح داد: من از ترس تعقیب امانالله با پسران مامای خود سکندر و سمندر در پشاور رفتم و چندی مشغول چای فروشی بودم. و آنگاه در “توتگی” رفته دکان “سماوار” گشودم و همانجا بماندم تا موقع مراجعت به افغانستان رسید (اما او از دزدی خود در پاراچنار و محکوم شدن به یازده ماه حبس سخن نگفت)، در راه بازگشت به قریهی “پدیکوت” رسیدم روز جمعه بود به مسجد برفتم ملایی در منبر وعظ جهاد با کفر مینمود و چون تمام شد من پیشرفتم و از او دعای خیر خواستم. ملا به من دعا داد و گفت در خارج شدن از مسجد در سر راه خود درختی خواهید دید، پای آنرا بشکافید و هر چه یابید بردارید. من به چالاکی چنان کردم و چهار تفنگ و کارتوس و یک هزار روپیه نقد یافتم و برداشتم و روان شدم، وقتیکه از لغمان به جانب کوهدامن میرفتم باز در راه به ملایی برخوردم که مرا دید و امر به جهاد در برابر امان الله نمود، در ایام جشن پغمان روزی که امان الله داخل تیاتر پغمان بود، باز با ملای دیگری مقابل شدم که مرا به حکم دین اسلام به کشتن امان الله امر نمود، اما به جهتی که جشن مسلمانان خراب نشود اینکار را نکردم، وقتیکه به کوهدامن برگشتم ملای دیگری مرا دید و فرمایش ملای پغمان را تکرار کرد، من به تگاو رفتم و غلام محمد خان فرقهمشر تگاوی (مامای معینالسطنه) و هم اخندزاده صاحب تگاو (ملاحمید الله خان) مرا خواستند و بدیدند و به کشتن امان الله خان راه بلدی کردند، و هم بعضی خانهای پروان را به کمک من نشان دادند من هم عزم برانداختن او کرده و به کابل حمله کردم.
حبیب الله بچه سقا چون آدم بیسواد و عاری از هر گونه ریاکاری و ملاحظات سیاسی بود، بعضن در مجالس خصوصی خود از زخم خوردن خود در حمله کابل و اینکه چگونه و در کجا (یعنی در کدام عمارت خارجی) تحت تداوی گرفته شد و چگونه او را با عنوان غازی احترام میکردند، هم تفصیلاتی میداد.
و اما سید حسین که به میمنه فرستاده شده بود، در آنجا میزیست و با ملاهای مشکوک تماس میگرفت، تا سر انجام در فرصت مقتضی این ملاها اعلامیه بر ضد شاه امان الله منتشر کرده و بیعت مردم را از چنین شاه مردود و مطرود، شرعن ساقط شمردند. بعدها خلیفه قزل ایاق که مرشد جمعی از مهاجرین نو وارد در افغانستان شمالی بود، نیز در مقابل دولت امانیه طرف حکومت اغتشاشی بچه سقا را گرفت و توسط مردان جنگی، حکومت ولایات شمالی آنان را در برابر هر قوه مخالف دیگر کمک و تقویه نمود. همچنین در تمام ولایات افغانستان حلقههای مخفی و مخالف به فعالیت ضد دولت در آمدند، مخصوصن در کابل که حلقههای منظمی در زیرزمین متشکل و مشغول کار بود. پس بچه سقا وقتیکه از هند برگشت در کاپیسا و پروان به دارهبازی شروع کرد و راه ارتباط ولایات شمالی کشور را با کابل تحت خطر قرار داد.
(…) در این اعلامیهی تکفیر که بیشتر شکل فتوای شرعی داشت هفتاد و چند نفر ملا و ملک و سرشناس امضا نمودند– دلیل تکفیر شاه امان الله خان قرار ذیل است:”سلام شفاهی را منع و به اشارهی سر تبدیل کرده، عوض دستار، کلاه مقرر کرده، لباس جدید را عوض لباس قدیم معین نموده، ریشتراشی را رواج داده، مکاتب زنانه تاسیس کرده، برقع را برانداخته، متعلمات در خارج فرستاده، با علمای دین مخالفت داشته، محصلین در مکاتب انگلیسی تحصیل کرده، در شرع فساد روا داشته، سنهی قمری را به شمسی مبدل ساخته، تاریخ و سنهی انگلیسی را اعلان کرده، رخصتی جمعه را به پنجشنبه تخصیص داده، معاش ملاامامها و مؤذنها را متوقف کرده، حضرات مجددی(محمد صادق خان و محمد معصوم خان) را محبوس و قاضی عبدالرحمان خان ملا امام حضرت صاحب را اعدام نموده، امر معروف ملاها را منع کرده، بتپرستی و شرابخوری را ترویج نموده، ملا عبدالله خان و علما و اکابر جنوبی را(شورشیان پکتیا) اعدام کرده، اعمال او(امان الله خان) خلاف شرع بوده است. لذا بیعت خود را به او ساقط نموده و به امیر حبیب الله خان بیعت نمودیم.”
منبع: افغانستان در مسیر تاریخ، نوشتهی میر غلام محمد غبار، چاپ ۱۳۸۴، بنگاه انتشارات میوند، ص ۸۱۵ و ۸۱۶