مهدی شیرزاد
بخش اول
ابنخلدون اندیشمند و متفکر قرن چهاردهم میلادی است. وی که نام کاملش ابوزید عبدالرحمن بن محمد بن خلدون حضرمی و بهنام ابن خلدون شهرت تاریخی و جهانی دارد. ابنخلدون متفکر اسلامی است و اصالتن از عربهای جنوب عربستان است. ابنخلدون بیشتر دوران زندگی خود را در سرزمین تونس سپری نموده است و در محل قرار داشته است که تلاقیگاه و یا ایستگاه کاروانهای تجاری و فرهنگی مسلمانان میان شبهه جزیره عربستان و اسپانیا بوده است. فضای زیستی ابنخلدون تأثیر فراوان بر نحوهی تربیتی و ترکیب شخصیتی وی گذاشته است. او با علوم مختلف در این منطقه آشنا میشود و علاقهی خاص به فلسفه، تاریخ و تحلیل اجتماعات انسانی مبتنی بر روحیه افراد انسانی آن پیدا میکند. ابنخلدون در حوزههای مختلف علمی و معرفتی صاحب کمال میشود و نظریههای مستحکم در تحلیل شرایط و تحولات اجتماعی دارد. تطورگرأیی در اندیشههای ابنخلدون یکی از بحثهای ژرف اجتماعی با بنیش جامعه شناسانه است. عدهی از متفکران جامعه شناسی مانند جورج ریترز معتقد است که ابنخلدون از زمرهی بنیانگذاران علم جامعه شناسی است. مقدمهی ابنخلدون شهرت جهانی دارد و محل رجوع خیلی از اندیشمندان علوم اجتماعی در بحثهای تاریخی، جامعه شناسی و حتی مردم شناسی است.
از منظر ابنخلدون جامعه بشری یا بهقول او عمران بدو دستهی بزرگ قابل تقسیم است؛ جامعهی بادیهنشین و شهرنشین. این دو جامعه هر کدام دارای خصلتهای است. جامعهی بادیهنشین/ صحرایی ساختار اجتماعی بهشدت منقبض و مرزهای بسیار شکننده و خشک در بدنهی این نوع جامعه قابل رویت است. تطور و تحول اجتماعی در جامعه بادیهنشین ضریب خیلی پایین دارد بدین معنا که در این نوع جوامع روح قوی جمعی بر جامعه تسلط و حاکمیت قوی و نامرئی دارد و چنین جوامع از همبستگی یگانه و غیر نفوذ ناپذیری برخوردار است. همینطور تحولات اجتماعی نیز در این جامعه بهسختی شکل پیدا میکند؛ زیرا مدل عمومی که ساختار اجتماعی را در جامعه خلق نموده است از یک رنگی خاص بهره میبرد؛ لذا خیلی سخت بهنظر میرسد که در چنین جوامع تحولات و تطورات اجتماعی راهش را باز نماید. از سوی دیگر جامعه بادیه نشین مرزی خودی و بیگانهی به بلندای صخره دارد که تمامی خصوصیات و حیطههای اجتماعی را در یک گروه ثباتمند اجتماعی پاسبانی میکند.
مولفه و یا خصلت قوی دیگری که در جوامع بادیهنشین روح جمعی را شکل میدهد عصبیت مقتدر و تعیینکننده است که ریشه در وابستگیهای خونی دارد. این تعلقات خونی در ساختار اجتماعی جامعه صحرایی به بُت قبیله تبدیل میشود. قبیلهمحوری شاخص اساسی جامعه بادیهنشین است که در دیدگاه جامعه شناسانهی ابنخلدون نقش قوی دارد. قبیله روحیه جمعی را همانند سپهر آهنین دور جامعه بادیهنشین ترسیم و بوجود میآورد. این بنیش جمعی به سنت اجتماعی تبدیل میشود و از آن بهغیرت جمعی نیز عنوان میشود. قبیلهگرأیی در چنین جامعهی نه تنها خصلت بد اجتماعی محسوب نمیگردد، بل شاخص اصلی است که نسبت تعلق افراد را بهبستر مستحکم و ثباتمند جامعه نشان میدهد. به این صورت که، هر فرد جامعه اگر از ویژهگی عصبیت بر بنیاد خون و وابستگی قبیلوی شدیدی بهرهمند باشد؛ آن فرد خوبترین و محوریترین کسانی است در ساختار این نوع اجتماع.
در نظریه ابنخلدون جامعهپذیری و فرهنگپذیری مقولههای دیگریست که با تفاوتهای کم و بیش در نحوه و عملکرد آن در هردو جامعه مورد بحث است. پیروی از سنتهای جمعی در جامعه بادیهنشین یک هنجار و یک ارزش اخلاقی بهشمار میرود. کما اینکه خللهای فرهنگی که منجر به نا بسامانیهای هنجارمند شود در این نوع جامعه مردود و زمینهی شانرا روحیه جمعی قوین سد نموده است. بنابراین در جامعه بادیهنشین/ صحرایی روابطها از نوع رو در رو بیشتر بوده و ساختار زندگی بهشدت بسته و محدود تعریف میگردد؛ با این حال شناخت افراد از همدیگر نوع شناخت نَسَبی و خاندانیست و شخصیت فرد بر بنیاد کارکردهای قهرمانان خانواده لعاب و نقاب میگیرد. ظهور فردیت در این نوع جامعه، بدور از غیرت و روحیهی مسلط اجتماعیست. ذهنیتها در عمرانِ بادیهنشین تحت تأثیر برداشت جمعیست/ یا همان ایدهی قبیلویست که ذهنیتهای افراد را سمتوسو میدهد. لذا به تأسی از آن کنشها نیز در جامعه بَدَوی تابع ذهنیتهای خلق شده در جامعه است. قوانین در جامعه صحرایی همان است که بزرگ قبیله آنرا بپسندد و یا به آن عمل نموده باشد یعنی رفتارهای سنت شده که از جانب روحیه جمعی پذیرفته شده باشد، آن قانون است، البته نه بنام قانون بلکه بنام منش جمعی یا قبیلوی که گاهی حتی از تقدسیت نیز بهره میگیرد.
در تقابل این عمران، جامعهی شهری شکل میگیرد. این جامعه خصوصیات تقریبن ضد جامعه بدوی را با خود حمل میکند و روحیه جمعی را بهعنوان فضای عمومی شکل و سیما میبخشد. وابستگیهای اجتماعی در جامعه شهری بر خلاف جامعه صحرایی خونی نیست، بلکه ضوابطهای ساختارمند اجتماعی اینرا میسازد. جامعهی شهری شخصیت تابو شدهی یکسان ندارد. تفکر جمعی بهعنوان روح حاکم بدون قید و شرط در جامعه تحکم نمیکند. رفتارها و سنتهای قبیلوی چتر بزرگی خلل ناپذیر درست نمیکند؛ چنبرهی عظیم که بر جامعه شهری سایه میافکند روح قوانین است که عقلای جامعه آنرا به یک قرارداد جمعی تبدیل مینماید. عصبیت در این جامعه ریشه در خون نداشته و بنیاد خاندان را دایرهی ذهنیت و کنشهای اجتماعی خود قرار نداده و قلمداد نمیکند. شناخت از نوع خاندانی که تعلق خونی و قبیلوی را نشان دهد مبنای همه روابط و شناختگیهای اجتماعی قرار ندارد، بلکه روابطها سطحی است و در چوکات عرف جامعه و یا قوانین و انضباطهای متعارف که در جامعهی شهری شکل پیدا میکند. تحولات اجتماعی و تطورات اجتماعی در جوامع شهری منوط بهشرایط و اوضاع عمومی و حالت عمومی وابسته به ایده، ذهنیت و کارکردهای افراد در جامعه است. در جوامع شهری میزان برخوردای افراد از تطورات اجتماعی در ساختار اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی جامعه نسبت بهجامعهی بدوی خیلی بالاست. این امکان وجود دارد که دگرگونیهای اجتماعی در جامعهی شهری با الگوهای چند فرد اتفاق بیفتد، در حالیکه چنین فرصتی در ساختار اجتماعی جامعهی بدوی هرگز مهیا نمیگردد.
اینها حداقل از تفاوتهای اساسی است که در این دو جامعه با دید جامعه شناسانه ملاحظه میگردد. حالا بحث اساسی این است که بر بنیاد تئوری ابنخلدون آیا میشود شکاف ها و تنشهای اجتماعی افغانستان را به تحلیل بگیریم؟ برای رسیدن به بخشی از پاسخ پرسش فوق، نیاز به کاویدن جنبههای دیگر نظریهی این متفکر اسلامیست و همچنان برشماری تنشها و شکافهای اجتماعی در جامعهی کنونی افغانستان است. ابنخلدون معتقد است که جامعهی بشری در هر ساختار که باشد به مثابهی یک نظام قابل مطالعه است. در هر نقطه و اجزای نظام روابط علت و معلول میتواند وجود داشته باشد. شکافتن این روابطها و یافتن سنخیتهای در مورد آنهم کار تاریخیست و هم کار جامعه شناسانه، که هردو بخش برای تحلیل شکافها و تنش و تشنجات اجتماعی – سیاسی محقق و نویسنده را کمک مینماید. ابنخلدون برای تحلیل و ارزیابی و در نهایت شناخت جوامع بشری دو روش مطالعاتی خوب و مناسب را مطمح نظر دارد. بیان و تبیین هر دو روش و در نهایت سنجش عنوان مقاله با این روندها در بخش دوم این یاداداشت خواهد آمد.