مهدی شیرزاد
افغانستان کشوریست که بخشی قابل ملاحظهی از جمعیت شان در مناطق روستاها زندگی میکند. همواره روابط ناگسستنی میان شهر و روستا در افغانستان مشاهده میشود. این مناسبات در ابعاد مختلف تأثیرات اساسی بر این دو حوزه دارد. در صورتیکه شرایط شهرها در افغانستان از هر حیث مناسب و بهتر باشد بههمان پیمانه اوضاع در مناطق روستایی افغانستان بهتر خواهد بود؛ معکوس این معادله نیز، واضحن قابل تأمل و تصور است. مناطق روستایی افغانستان که بیشتر توسط ادارات محلی مدیریت سیاسی میشود، در واقع اجزای یک سیستم است؛ هرگاه در نظم سیستمی کار یک عضو با چالش مواجه شود و یا مختل گردد بهیقین در کلیت نظم و کارکرد سیستم تغییرات فاحش رونما میشود. روستاهای افغانستان که معمولن در قالب واحدهای اداری بنام ولسوالی گنجانده شده است و تمامی داد و گرفتهای مردمان روستا با نظام سیاسی از طریق ادارهی ولسوالی شان تأمین میگردد.
ساختارهای اتنیکی و بافتهای اجتماعی مختلف در مناطق روستایی افغانستان قابل رویت است. سنتها و خورده فرهنگهای که سیمای کلی افغانستان را زیبا ساخته است در روستاهای افغانستان دیده میشود. مردمان بیشتر و جمعیت کثیری از نفوس افغانستان در مناطق غیر شهری در کوهپایهها و وادیهای زندگی دارند که ساختار روستای بر زندگی شان حاکمیت میکند؛ اما این مناطق را نباید بریده و جدا از حوزههای شهری در افغانستان تحلیل سیاسی و امنیتی نمود. به باور نویسنده اشتباهترین پالیسی این است که حوزه شهر و روستانشینان را در ساختار کلان افغانستان دوگانه و جدا از هم تلقی شود. بدبختانه امروز چنین علایمهای آشکار دیده میشود که این دو بخش را دو جزیرهی جدا از هم پنداشته شده است. سقوط پیهم ولسوالیها و یا عقب نشینی تکتیکی و یا تغییر موقعیت مرکز اداری ولسوالیها از جانب دولت افغانستان، علایم خطر بزرگ را بهنمایش میگذارد. فراموشی مردم روستا و سپردن مناطق زیاد برای مانوردهی گروه طالبان و در نهایت تسلط حاکمیت طالبانی بر بخش عمدهی از افغانستان عملن در حال شکلگیری است.
پالیسی سپردن مناطق روستایی افغانستان بهگروه طالبان در زمان حکومت دونالدترمپ مطرح بود و این موضوع در سال ۲۰۱۶م از جانب دولت ایالات متحدهی امریکا برای افغانستان بهعنوان راهحل پیشنهاد شده بود. کاهش پاسگاههای نظامی دولت از مناطق دور دست و روستایی افغانستان از آن سال تا اکنون مورد توجه دولت و حکومت افغانستان بوده است. گرچه دلیل اینکار را دولت همواره کاهش تلفات نیروهای امنیتی و دفاعی کشور خوانده است؛ اما جای شک نیست که فرصت دادن و مکان دادن برای گروههای مسلح مخالف نظام و دولت این ظرفیت را برای آنان فراهم میکند که بیشتر و قویتر عمل نموده و دارای پایگاه ثابت نظامی و حکومتی در یک ساحه میشود. دقیقن این مساله اتفاق افتاده است، از سوی دیگر گرفتن مناطق روستایی و حتی یک محل و منطقه سبب میگردد روحیهی جنگی گروه طالبان تقویت گردد و با قوت و نیروی قویتر از پیش بر مناطق دیگر نیز حمله نماید؛ که اینکار نیز عملن صورت گرفته است. اگر این پالیسی عقب نشینیهای تکتیکی ممتد واقع شود، سوال این است که آیا گروه طالبان بهمناطق روستایی در افغانستان اکتفأ خواهد کرد؟ گیرم اگر اکتفأ هم صورت گیرد آیا ممکن است در یک کشور دو نوع نظام سیاسی و حکومت شکل بگیرد و به آرامی هردو حکومت، یکی در ساحهی شهری و دیگری در ساحات روستایی به خدمات بپردازد و مردم به راحتی بتواند در زیر چتر هردو حکومت زندگی نماید؟
در حالیکه رابطهی روستا و شهر در افغانستان در بعدهای مختلف گره خورده و تنیده درهم است. مردمان که در شهر زندگی میکنند ناگزیر بهداشتن روابط تنگاتنگ با روستاهاست، و همینطور عکسش نیز درست است. پس! چگونه میشود مردم افغانستان هم در شهر و هم در روستا زندگی نمایند، در حالیکه در آن دو بخش دو دشمن همدیگر حکومت دارند. مردم تکلیف شان در این میان چیست؟ مردمان که در شهر زندگی میکنند بطور مثال وقتی دختران شانرا اجازه میدهند که به مکتب و دانشگاه برود، وقتی از روی ناگزیری براساس مناسبات و پیوندها به روستا مسافرت میکنند از دیدگاه گروه طالبان این مردمان در چه شرایط قرار دارند؟ حتما نزد گروه طالبان اینان متمرد از قانونِ حکومت برساخته اسلامی آنان است؛ در آنصورت مورد مجازات مطابق قوانین حکومت در مناطق روستایی افغانستان است. اینها مجملهای است که از آن میتوان حدیث مفصلاش را خواند. فرض کنیم سناریوی تقسیم افغانستان به شهر و مناطق روستا عملی شد، آنگاه این خود مسبب بوجود آمدن هرج و مرج کامل سیاسی نمیشود؟ شوربختانه پاسخ مثبت است. در این بین که قربانی چنین شرایط خواهد شد، بدون تردید مردم افغانستان.
با این تحلیل، پالیسی که بوسیلهی آن مناطق روستایی و ولسوالیهای افغانستان به گروه مخالف مسلح دولت یعنی طالبان سپرده شود منتج به چند مسأله خواهد شد.
اول: تقسیم افغانستان بدو بخش شهر و روستا و ایجاد نابسامانیهای بیشتر از امروز. در نهایت سناریوی رویکار خواهد آمد که مردمان این سرزمین در هر منطقه بر اساس تعلقات منطقوی، زبانی، قومی و … مجبور به ایجاد تشکلهای خودگردان مدیریتی خواهد شد. این مسأله دیگر وحدت افغانستان را بهشدت صدمه خوهد زد.
دوم: آغاز جنگهای داخلی و تشدید جنگهای نیابتی در سراسر افغانستان، که با تأسف نتیجهی اینکار نیز همان دربدری و خلق انارشیسمِ به تمام معنا در کشور است.
سوم: احیای لانههای مستحکم تروریستی در افغانستان و ایجاد خطرهای بسیار بزرگ برای منطقه و جهان. همچنان فروپاشی نظم سیاسی که در این بیست سال مردم افغانستان با خون خویش آنرا به شکل نیمبند نگهداشته است.
با این وصف، مردم افغانستان حق دارند از این سقوطهای پیهم ولسوالیها در نقاط مختلف افغانستان بدانند و خود را مستحق این پرسش میبینند که چه سناریوی در پشت این سقوطها و یا عقب نشینیهای تکتیکی نهفته است.