محمدیاسین رضایی
پیش از شکلگیری بنیادگرایی معاصر، ایمان مذهبی مردم عمدتاً در محور ساختارهای سنتی_مذهبی و یا مشخصاً توسط نهادها و یا گروههای مذهبی_محلی مدیریت میشد. بنیادگرایی معاصر که در جریان پنجاهسال اخیر در چوکات گروههای بنیادگرای اسلامی پدیدار گردید، در اساس واکنش دنیای اسلام نسبت به مدرنیته، استعمار و دولتداری مدرن بود که بهویژه جهان اسلام آماج آن قرار گرفته بود.
این نگرش نسبت به دین و آموزههای آن که با نظم سنتی جامعهی افغانستان همخوانی نداشت، آنچنانکه آموزهی بیرونی بود، با استفاده از امکانات و برنامهی طراحیشده از بیرون رشد و توسعه یافت. پیامد جنگ سرد در منطقه سبب شد تا زیر فشار آن منازعهی خونین، مدیران ساختارهای سنتی و نهادهای مذهبی اعتبارش را به تدریج از دست داده و زمینه را برای گروهها و افراد گمنام که حیثیت و اعتبارش را از تبلیغ اسلام سیاسی، تأمین سلاح و تجهیزات جنگی برای شرکت در یک جنگ سیاسی_دینی میگرفت، مساعد ساخت.
موضوعات نهفته درون ساختارهای اجتماعی که جزئی از میراث جامعه بود، به صاحبان این پیام از درون ساختارهای که دلبستگیهای تباری، زبانی، مذهبی و سمتی جزئی از خصلت طبیعی آن است، زمینهی نفوذ را فراهم ساخته و اما با رنگ و لعاب اعتقادی ظاهراً آنرا استتار کردند. تقسیمبندی جغرافیای بشری افغانستان که در آن حدود و مرزهای قومی، زبانی و مذهبی یک امر طبیعی است، تثبیت برنامهی مورد نظر را سهل و آسان ساخت.
این موضوع، همزیستی تحمیلی اقوام ساکن در کشور را زیر سوال برده و آنرا در چنبرهی احزاب جهادی و یا بنیادگرایان دینی و آنهم به شکل محلی آن سازمان داد. این اختلافات مخفی که پیش از این بنابه ترس از نظم حاکم به آتش زیر خاکستر شبیه بود، به یکبارگی پناهگاه دیگر یافته و در چوکات احزاب جهادی خود را مخفی ساخت. اعضای این نهادهای بنیادگرا که پیش از این در تمایل به بنیادگرایی ریشههای اجتماعی سنتیاش را تضعیف کرده بودند، به یکبارگی به این پدیدهی کهن و سنتی روی آورده و به پیرایش ویژگیهای محلی آن برای بهرهبرداری سیاسی آغاز به کار کردند. این احزاب به تدریج ماهیت ایدیولوژیک آن متأثر از گرایشات جداً قومی گردیده و در چوکات مدافعان قومی عرض اندام نمودند.
دامنزدن به تبلیغ هجرت و آنهم با عواطف و احساس خاص مذهبی که هجرت نصف جهاد است، بخش اکثریت اقوام و ملیتهای ساکن در کشور را تحریک به ترک کشور و پناهجستن درون کشورهای همجوار ساخت. تبلیغ هجرت از دارالکفر به دارالاسلام و استقرار درون کمپهای مهاجران، زمینهی دسترسی بنیادگرایان اسلامی را به این سرمایهی اجتماعی نهایت آسان و قابل دسترس ساخت. در بستر فعالیت درون این کمپها بود که به تدریج مسئلهی ملی مورد توجه قرار گرفته و رهبران احزاب به سرمایهگذاری روی آن اقدام کردند. این آغاز اختلافاتی بود که ظاهرن فکر میشد اختلاف در شکلیات است، اما به تدریج مشخص گردید که این اختلافات در ماهیت مسئله و به خصوص با مسئلهی ملی بیتأثیر نیست. این موضوع موتور محرکهی بسیاری از بنیادگرایان را انرژی بخشیده و بخشی اندک از آنان را کم تأثیر ساخت.
در این میان تجربهی عملی نشان داد که پایهی قومی در توسعهی احزاب و آنهم بنیادگرایی دینی کاملاً تأثیرگذار است. مجددی، پیرگیلانی، سیاف و امثال آن که پایهی ضعیف قومی داشتند، به تدریج در ردیفهای اخیر و اما گلبدین حکمتیار، مولوی محمدنبی محمدی و برهانالدینربانی بنابه موجودیت کمپهای بزرگ قومی برآمد جدیتر کردند.
سازمانها و نهادهای ترقیخواه که بهگونهی متضاد با بنیادگرایان دینی، نخبگان سنتی و دولت کارگزار شوروی در کابل میاندیشیدند، زیر فشار خشونت چند جانبه از کابل تا پشاور، تهران، مسکو و واشنگتن قرار گرفته، بخش از آن به حکومت کابل تسلیم و برخی دیگر آن به کار پوششی درون احزاب جهادی پرداخته و در آنجا حل و یا از کشور فرار و از نقش مستقل باز ماندند.
توسعهی جغرافیایی برای بنیادگرایان دقیقاً متناسب به شرایط مالی و امکانات تسلیحاتی آنان ارتباط میگرفت. مسئلهی تبلیغ ایدیولوژیک در اوایل چندان موثر نبود؛ زیرا جامعهای در حال جنگ به سلاح و اعاشه و اباته نیاز داشت که آن هم بسیار به آسانی پس از گرفتن کارت عضویت در یکی از این سازمانها میسر میگردید.
حامیان بیرونی این گروههای تندرو بهزودی متوجه این وضعیت گردیده و برای اکمال احزاب و نیروهای سیاسی بنیادگرا لیست فیصدی توزیع سلاح و امکانات را تهیه دیده و مردم افغانستان را به شکل غیرمستقیم زیر مدیریت و سازماندهی احزاب و نیروهای رجعتگرای مذهبی و رهبری سیاسی خود قرار دادند. این وضعیت سبب شد تا به تدریج زمینه برای رویارویی سمتی و قومی فراهم گردیده و احزاب نه در چوکات ملی بلکه در بستر قومی، زبانی و یا سمتی توسعه یابد. توسعهی احزاب در بستر قومی بدون آنکه کوچکترین توجهی به توسعهی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور از جانب آنها صورت گرفته باشد، تضادهای خفتهی اجتماعی و تاریخی را دامن زده و این گروهها را به تخاصمات محلی درگیر ساخت. در این مرحله بنیادگرایان دینی با انعطافپذیری خاص درون اقوام همخون و همزبانش به سازماندهی طرفداراناش پرداخته و به رویکرد قومی برای داعیهی آیندهاش سرمایهی اجتماعی ذخیره کردند. در این مرحله گروههای بنیادگرایی افغانی کمتر به عمق مسئله و تولید افکار بنیادگرایی پرداخته و بیشتر به جمعآوری نیروی نظامی و توسعهی پایگاههای جنگی توجه کردند، در حالیکه بنیادگرایان بینالمللی مانند عبدالله عزام، اسامه و ظواهری برای این منازعه به مدارس توجه و به تولید قوای بشری در سرتاسر کشورهای اسلامی و بهویژه در پاکستان یا در پشت جبههی جهاد به کار بنیادی دست زدند.
از آنرو جامعهی پشتون که اغلب درون کمپها مهاجر گردیده بود، شکار بنیادگرایان دینی در پاکستان و کشورهای عربی درون مدارس مذهبی و هزارهها در جریان مهاجرت به ایران در تلهی ایرانیها گیر افتادند. در این وضعیت است که جامعهی اهل تشییع درگیر جنگ داخلی میان بنیادگران پیرو خط ولایت فقیه و جامعهی پشتون درگیر نبرد درونی میان جبهات تنظیمهای مختلف جهادی گردیده و مدیریت آن در دست شبکات استخباراتی قرار گرفت. برخلاف تاجیکها و ازبیکها کمتر از ناحیهی منازعه درونی بنیادگرایان آسیب دیده اما بنابه موجودیت در داخل در دام شبکات مخالف و بهویژه متحدین اتحاد شوروی سابق شکار گردیدند.
جابهجایی در بیرون از مرزها سبب شد، تا بخش جوانان مهاجرین با گرفتن سلاح و آموزش از شبکات استخباراتی بار دیگر به وطن برگشته و در منازعه شرکت نمایند. جابهجایی احزاب درون اقوام، سمتها و محلها این گروهها را ناچار به انعطاف درون ترکیبات اجتماعی نموده و آنها را ناگزیر به تکریم سنتها و گرایشات قبیلوی کرد. ورود سیل تسلیحات و امکانات لوجستیکی با مقادیر هنگفت پول و امتیاز، طبقهی جدیدی را به جای طبقات سنتی خلق کرد که در پیوند با جنبشهای رادیکال بینالمللی، شبکات استخبارات کشورهای منطقه و دنیای غرب قرار گرفته بودند.
در چنین شرایطی است که جامعهی افغانستان درز برداشته و به کتگوریها متنوع قومی، سمتی، زبانی، محلی و حتی قبیلوی و آنهم به شکل مسلح تجزیه میشود. اما در کل دو شاخصه روند مسلط را تشکیل میدهد. اتوریته بنیادگرایان بر ساختارها و اعتبار سنتگرایان که از لحاظ تاریخی پایهی مادی و اجتماعی درون اقوام همخون دارند.
در بسا مناطق گروههای بنیادگرا با راهاندازی منازعات خونین سنتگرایان اجتماعی را که از پایهی ملکیت ارضی اعتبار میگرفتند، برانداخته و درون هم غرض اعمال سلطه بر محل درگیر گردیدند. این وضعیت بیشتر در هزارهجات به مشاهده میرسد که پیروان فقهای ایران و یا پیروان ولی فقیه، شورای سنتگرایان را زیر فشار قرار داده و به جای آن نقش رسمی گرفته و منازعه را درون هم ادامه دادند. اما درون دیگر اقوام منازعه بهگونهی دیگر ادامه یافته و به شکل مبارزهی طبقات اجتماعی متحول نگردید. در این منازعه مقاومت در مقابل قوای اشغالگر کمرنگ میشود و اما در درون اقوام گراف آن هر روز بالا میرود. در جریان این منازعات گهگاهی پای اصلاحات هم به میان میآید. بنیادگرایان برای بقای دوامدارشان با استفاده از امکانات NGO های خارجی به ارائهی خدمات از نوع سرکسازی، نهالشانی، کشیدن نهرهای آب، اصلاح درختان مثمر و غیره هم توجه مینمایند. این عمل یک نوع سازش با جامعهی اذیتدیده به شمار رفته و امید به زندگی را دوباره نوید میدهد. اما پس از قریب به یکدهه بخشهای از جامعهی افغانستان اغلب از شر اشغالگران نجات یافته و در چنگ بنیادگرایان در کام یک منازعهی خونین و اما مرگبارتر از سلطهی اشغالگران دچار میشود.
در این منازعه که در آن سنتگرایان اجتماعی اعتبارش را از دست داده و فقط اسلامیستها سخن اول و آخر را میزنند، در بسیاری مناطق تودههای اجتماعی و رهبران کارکشتهی سنتی و همفکران آن درون مناطق آزاد شده از زیر سلطهی مرکز با نظم مورد نظر بنیادگرایان طرف گردیده و زیر پرده با نهادهای حکومتی در کابل تماس بر قرار مینمایند. این تماسها که اعتبار سلطهی بنیادگرایان را به تدریج کاهش میداد، به نفع حکومت دستنشانده و همپیمانان محلیاش انجام یافته و به تدریج حکومت کابل را متوجه کرد که با دامنزدن به مسئلهی قومی میتواند بنیادگرایان را درگیر نفاق درونی ساخته و برای سیاست آرامسازی محلیاش سرمایهی اجتماعی گردآوری نماید. از این به بعد است که ملیشهسازی قومی در مقابل ملیشهی جهادی برنامهریزی گردیده و بار جنگ از دوش روسها کاهش یافته و جنگ افغانی میشود. این روند حثیت ایدیولوژیک احزاب را زیر سوال برده و اما در ابعاد قومی به شدت آنرا اعتبار میبخشد. اگر به گراف این روند توجه نمایم در اوایل اتوریتهی نهادهای سنتی در شرایط جنگی افزایش یافته و به جای نهادهای دولتی نظم شکنندهای را ایجاد مینماید. اما به زودی این ساختارها زیر فشار بنیادگرایان جوان و پر انرژی قرار گرفته و سیر صعودی گرفته سنتگرایان را ناچار به تسلیمی مینماید.
در فاز دوم منازعه، بنیادگران بنا به عدم داشتن برنامه در مورد دولتسازی و اصلاحات، درگیر منازعهی درونی گردیده و باردیگر از بستر آن روند همکاری با دولت کابل آغاز و سیر صعودی آن به نفع تمایلات قومی کاهش مییابد در حالیکه گرایشات قومی به جای ساختارهای سنتی و بنیادگرایی در حال توسعه، سیر صعودی میگیرد.
به هر حال تصادم میان گروههای بنیادگرا زمینه را برای تفکر قومی بیشتر فراهم کرده و باورهای ایدیولوژیک را کمرنگ ساخت. در این تنش خشونتزا که جوامع محروم درگیر پذیرفتن چندین تغییر در رفتار سیاسیاش گردیدند، بقایای حکومت زادهی اشغال سقوط و بنیادگرایان با لشکرهای قومی قریب به یک دهه کشور را به حمام خون مبدل میسازند. این منازعه که پس از کنفرانس بُن اول زیر مدیریت مستقیم جامعهی جهانی قانونمند میگردد، به بنیادگرایان جدا از اعتبار سیاسی_اعتقادیاش، وجههای قومی داده و برنامهی دولت_ملتسازی را به شکل بیپیشینه، در امتیاز دادن به اقوام تدوین مینماید.
در مرحلهی نهایی اینگونه دولت_ملتسازی مضحک که بهویژه پس از سال ۲۰۱۴م به آن توجه میشود، دیگر نقابها از چهره کاملن افتیده و فقط خون مخکشها قابل اعتبار و اعتماد است. استعدادها به تدریج از مرکز دایرهی قدرت به محیط و حواشی انتقال و یا حذف و برطرف گردیده و به تداوم این منازعه با انرژی قومی و اما در پوشش دینی و یا سیاسی دامن زده میشود.