سپتامبر ۱۸۹۱
«در سپتامبر (۱۸۹۱م)، سرانجام امیر نقشهی حمله بر هزارهجات را کشید. او دستور داد نیرویی مرکب از یکصد هزار پیاده نظام، دههزار سواره نظام و یکصد عراده توپ و خدمهی آنان تشکیل شود. برای تشکیل یک چنین نیرویی انبوهی، دستور داد تا دههزار نفر از قندهار، دههزار از پشتهرود و فراه، دههزار از هرات، دههزار از حومهی کابلف سههزار از میمنه گرد بیایند. با کمک یک چنین نیرو، هزارهها چنان در مقیاس وسیع سرکوب میشد که انتظار میرفت واقعه تبدیل به یک فاجعهی تاریخی شود. در همان زمان، سردار عبدالقدوس نیروهایش را از جهات مختلفی به سمت ارزگان گسیل داشت. به میرانشان دستور داد که از طریق کیمسا به سمت ارزگان حرکت کند و به سردار محمد انور گفت؛ از طریق چنارتو برود. سپس خودش از طریق قُل خار به سمت ارزگان راه افتاد.
شانزدهم تا بیستویکم سپتامبر (۱۸۹۱)
سردار فقیر محمد و نیروهای نسبتاً سنگین او با هزارههای بوباش و دایچوپان رویارو گردید و در روز شانزدهم سپتامبر (۱۸۹۱) شکست سختی را متحمل شدند. در روز بیستویکم سپتامبر (۱۸۹۱)، به هزارههای چوره، توسط نیروهای قبیلهی پوپلزایی حمله شد و آنها را شکست داد. وقتی سردار عبدالقدوس در روستای «شوی» در نزدیک دایچوپان رسید، به کلنل فرهاد خان دستور داد تا از طریق هزار بُز و درهی بوباش وارد ارزگان شود. در حالی که او هنوز در «شوی» بود که خبر قیام هزارههای پولادی و دایه اجرستان را شنید. عامل قیام مردم این ناحیه یک مقام رسمی افغان به نام کلنل محمدالله بود که هزارهها را تحت تقیب و فشار روزافزون قرار میداد، تا آنجا که بیدادگریهایش، کاسهی صبر مردم هزاره را لبریز نمودند، لذا هزارهها به او و نیروهایش حمله نمودند و در طی چند روز آنها را دستگیر کردند. با مشاهدهی این وضع، سردار قدوس و کلنل فرهاد همراه نیروهای قبیلهی اندر، وردک، تاجیک و هزارههای غزنی، به هزارههای اجرستان شبهنگام حمله کردند. افراد زیادی از مردم هزارهی این سرزمین، در یان جنگ کشته شدند…
هزارههای ناحیهی کوه بابا، تا این زمان خود را درگیر قیامهای جنوب نکرده بودند. اما وقتی امیر همهی مردم هزاره را کافر اعلام نمود، زنگ خطر در آن ناحیه نیز به صدا در آمد. در یک موقعیت مناسب، میران و سران مناطق کوچ کاکی، کورکا، نیگ، سیاهدره، یکهولنگ، زابا، نوی تاق، تکاب برگ، نرگس (نلگیز)، پنجاب، غور غوری، ترپس، سرخ کوهک، اخضرات، تربولاق، سرقل، بندر دایکندی، نیقور و خدیر تشکیل جلسه دادند و راجع به استراتژی آیندهی شان بحث و گفتوگو نمودند. آنها با وساطت سهنفر از روسای هزاره در سواره نظام امیر، به سپاهیان او ملحق شدند. به مجرد مشاهدهی خشونتها و بیرحمیهای امیر نسبت به مردم هزاره، آنها نیز از خدمت نظام فرار کرده و به خانههایشان برگشتند.
امیر کم و بیش از این جلسه و نشست سران هزاره اطلاع حاصل کرده و دستور داد همهی بزرگان و شخصیتهای مذهبی مردم هزاره (زوارها، کربلاییها و سادات) را به کابل بفرستند. آنها میدانستند که امیر قبلاً آنها را به عنوان کفار اعلام داشتهاند و به مجرد اینکه پایشان به کابل برسد، اعدام خواهند شد. آنها میدانستند که این دسیسهای علیه ملیت و مذهبشان است که شخصیتهای پر نفوذ مذهبی و مردمیشان را سر به نیست میکنند. با نبود آلترناتیو دیگر، این رهبران در جنگ ناخواستهای علیه امیر وارد شدند. لذا مردان مسلح خود را جمع نمودند و در آقرباط، محلی بین بامیان و یکهولنگ اردو زدند، بامشاهدهی این وضع، نیروهای افغان تحت فرماندهی کلنل محمد عمر در بامیان مستقر شدند، به مردم هزارهی آنجا حمله کردند و بعد از جنگ خونینی، هزارهها را شکست دادند.»
منبع: تاریخ هزارهها، حسن پولادی، مترجم؛ علی عالمیکرمانی، چاپ اول ۱۳۸۱، انتشارات عرفان، صص ۳۲۰-۳۲۴