«امروز صبح به این منظور به اداره آمدم، تا دریابم که خبر تازهای از افغانستان در مورد سرنوشت خلیلی (مشاور ارشد سیاسی مسعود)، یا وضعیت ائتلاف شمال، پس از وارد آمدن ضربهی جدی و شاید هم فلجکننده به آن، رسیده است یا نه. به روال معمول سیستم مصوون کامپیوتری خود را فعال و ایملهای خود را بررسی کردم؛ سپس به قسمت مقابل دفتر رییس بخش رفتم، تا یکپیاله قهوه بگیرم.
دستِ کم پنج یا شش تن، از جمله جیم اچ، رییس بخش خاور نزدیک، آنجا ایستاده بودند و دستگاه تلویزیون روشن بود. چنین چیزی معمول نبود، چرا که صبحها زمانی پرمشغله در ادارهی عملیاتی است. هنگامیکه واشنگتن در خواب است، دفاتر ما در خارج از امریکا باز است و هنگامیکه ما صبح به دفتر میرسیم، انبوهی از اطلاعات و گزارش برای بررسی، سازماندهی و جوابگویی داریم. من هم به این گروه پیوستم و با مشاهدهی تصاویر صفحهی تلویزیون، مبهوب و متحیر شدم. از قسمت آسیبدیدهی برج اول ساختمان مرکز تجارت جهانی، ستونی از دود سیاه به هوا برخاسته و آسمان آبی ماه سپتامبر را لکهدار کرده بود.
میان کسانیکه تلویزیون را تماشا میکردند، نوعی سردرگمی بهوجود آمد و افراد در حالیکه به تلویزیون نگاه میکردند، به آهستگی باهم حرف میزدند. یک هواپیمای کوچک به ساختمان اصابت کرده است. نه، یک هواپیمای مسافربری بوده است. چگونه چنین اتفاقی میتواند بیفتد. ساختمان با چه شدتی آسیب دیده است؟ به خاطر آوردم که یک بمبافگن بی-۲۵ صبح یک روز مهآلود در اواخر ۱۹۴۴ به ساختمان امپایر ستیت اصابت کرد و ساختمان اگرچه به شدت آسیب دید؛ اما در مقابل انفجار و آتشسوزی تاب آورد. بیتردید ساختمانهای مرکز تجارت جهانی، به همان اندازه محکم ساخته شده بود. یک نفر از ما یادآوری کرد، که یکی از این ساختمانها در اوایل دههی ۱۹۹۰ در مقابل یک حملهی تروریستی مقاومت کرده بود؛ زمانیکه یک کامیون مملو از مواد منفجره در گاراژ زیر زمینی آن منفجر شده بود.
سپس، در حالیکه چشم به صفحهی تلویزیون دوخته بودیم، هواپیمای دوم در تصویر ظاهر شد و به برج دوم اصابت و به درون آن رخنه کرد. این صحنه، همه را در اتاق تکان داد. همهی ما دریافتیم، که آنچه در مقابل چشمان ما اتفاق میافتد، نه صرفاً یک حادثهی تراژدیک، بلکه یک حملهی طراحیشده و عمدی است. دوستان ما، در مرکز مبارزه با تروریسم، بهزودی اطلاع دادند، که صبح امروز ممکن است حدود شش هواپیمای مسافربری ربوده شده باشد. به این ترتیب باید انتظار حملههای بیشتری را میداشتیم. به شمار افراد مقابل تلویزیون افزوده میشد؛ سپس ما در حالیکه – مانند میلیونها امریکایی – به تصاویر تلویزیونی چشم دوخته بودیم، در ناباوری و وحشت دیدیم، که برج اول فرو ریخت.
ترتیب رویدادها پس از آن درست یادم نمیآید. مشاهدهی صحنههایی که به صورت زنده در مقابل چشمان ما اتفاق میافتاد، مرا بیاندازه وحشتزده کرده بود. زنگ تلفن روی میز منشیام به صدا درآمد و وی گوشی را برداشت و به دقت گوش داد. سپس وی در حالیکه در اطرافش بهتدریج سکوت برقرار میشد، سر خود را بالا گرفته و گفت: «پنتاگون با یک هواپیمای مسافربری مورد حمله قرار گرفته است. هواپیما از جانب مسیر ۳۹۵، درست به ساختمان وزارت دفاغ اصابت کرده است.»…
حمله به پنتاگون به این معنی بود، که احتمال دارد تأسیسات مهم دولتی در واشنگتن دی.سی هدف حمله قرار گیرد و از این رو، این مراکز باید تخلیه شوند. تمامی پرسنل سی.آی.ای باید دفترهای خود را بسته و ساختمان را ترک میکردند. رفتن از پلکان طبقهی ششم به سمت پایین همراه با دوستان و همکاران و ترک ساختمان در زمانیکه بحرانی در راه بود، نمیتوانست تجربهی خوشآیندی باشد… هنگام بحران ما باید شدیدتر کار میکردیم و تخلیهی ساختمان نوعی فرار بود.»
منبع: مأموریت سقوط، گری شرون، ترجمه اسدالله شفایی، انتشارات مقصودی و مرکز مطالعات صلح و توسعه، چاپ چهارم خزان ۱۳۹۶، صص ۳۵-۳۷