«بالاخره ترتیبات کار چیده شد. عرب ارشد یک چوکی را به سوی فرمانده کشید و در همین حال فیلمبردار سه پایه را تنظیم کرد و دوربین فیلمبرداری را روی آن قرار داد. خلیلی متوجه شد که زاویهی دید دوربین در جهت پایین قرار گرفته و جهت لنز آن برابر سینهی وی و فرمانده تنظیم شده است. فلیمبردار یک سیم الکترونیکی و یک سیم اتصال باتری در دستانش گرفته و از محل دوربین چند قدم به عقب برداشت. چنین چیزی عجیب به نظر میرسید؛ این دو تن مانند خبرنگارانِ آراستهای نبودند که فرمانده معمولن با آنان سرو کار پیدا میکرد. خلیلی پرسید: «شما به کدام آژانس خبری تعلق دارید؟» عرب نشسته پاسخ داد: «اوه، ما وابسته به هیچ گروه خبریای نیستیم. ما برای مرکز نظارت اسلامی در لندن کار میکنیم. ما به جهان اسلام مسافرت و در مورد وضعیت اسلام در هر کشور گزارش تهیه میکنیم.»
خلیلی این صحبتها را برای فرمانده ترجمه کرد. فرمانده گفت: «آیا آنها واقعن خبرنگار نیستند؟ خب، پس از ما چه سوالاتی دارید؟» خلیلی حرفهای فرمانده را برای عرب نشسته ترجمه کرد. وی گفت: «ما میخواهیم بدانیم چرا فرمانده مسعود گفته است که اسامه بن لادن یک قاتل است و باید از افغانستان بیرون رانده شود. و بسیاری سوالات دیگر.»
خلیلی متوجه شد که این پاسخ فرمانده را ناراحت کرد؛ چرا که سر وی پایین افتاد و چانهاش به سینه نزدیک شد، و این نشان میداد که وی خشمگین شده است. خلیلی از وی پرسید: « آیا باید ادامه دهیم؟ میتوانیم اینها را دنبال کار شان بفرستیم». آمر پاسخ داد: « نه، نه، ادامه میدهیم، ولی زمان آنرا کوتاه میکنیم.»
خلیلی متوجه شد که عرب لحن صدای فرمانده را حس کرده و ابرو درهم کشید. وی که تلاش میکرد تنش را بخواباند، با تبسمی بر لب گفت: « لطفن پرسشهای خود را مطرح کنید.» عرب اندکی به خود آرامش داد و به دفترچهی کوچکی که در دست خود داشت، نگاهی انداخت. خلیلی در چوکی خود جابه جا شد، کمی بیشتر خود را به فرمانده نزدیک کرد، پای راست خود را روی پای چپ انداخت و دستان خود را روی زانوی راست قرار داد. با خود گفت: این مصاحبه زیاد طول نخواهد کشید. ما صدها بار این کارها را کردهایم.
عرب سر خود را به سوی فیلمبردار برگرداند و گفت: « شروع میکنیم.» فیلمبردار چند قدم دیگر به عقب برداشت و چراغ کوچک سرخ رنگ در جلو دوربین روشن شد. خلیلی به سرعت به ذهنش خطور کرد که اگر فیلمبردار بیشتر از دوربین فاصله بگیرد، دوربین واژگون خواهد شد. عرب به فرمانده نگاه کرد و پرسید: « وضعیت اسلام در افغانستان چگونه است؟» خلیلی سر خود را کمی به سوی آمر چرخاند تا سوال را ترجمه کند و در همین زمان در معرض اصابت یک شعاع آبی رنگ و بیصدا قرار گرفت که فشار آن شدیدتر از هر ضربهای که تا حالا تجربه کرده بود، او را درهم کوبید. او توانست احساس کند که بدنش به عقب کشیده شد، مبل حرکت کرد، و سوزش و دردی ناگهانی سر تا پایش را فرا گرفت. سپس همه جا در تاریکی فرو رفت.
دوربین فیلمبرداری با نیروی باورنکردنی منفجر و به هزاران قطعهی کوچک فلزی تبدیل شد. فرمانده و خلیلی بیش از همه در معرض ضربهی انفجار قرار گرفتند. مبل واژگون شد و دو مرد را چند متر به عقب پرتاب کرد. انفجار عربی را که مقابل فرمانده نشسته بود نیز از جا کند و به طرف مبل کوبید. افراد دیگر نیز از اثر ضربهی انفجار از چوکیهای خود پرتاب شده و در معرض اصابت تکههای خرد شده وسیلهی انفجاری قرار گرفتند.»
منبع: ماموریت سقوط، گری شرون، ترجمه اسدالله شفایی، انتشارات مقصودی و مرکز مطالعات صلح و توسعه، چ. چهارم خزان ۱۳۹۶، صص ۲۶-۲۷