“آخرالامر به شامت به جا نیاوردن فرایض الهی و عدم اتباع سنن رسالت پناهی و مبادرت به مناهی و ارتکاب به ملاهی و دیگر اعمال ناشایسته و افعال نابایسته از قبیل به جا نیاوردن صوم و صلوه و ندادن خمس و زکوه و وطی غلام و شرب مدام و اکل حرام و قطع صلهی ارحام و خوردن ربا و مباشرت زنا و مداومت به مسکرات و مغیرات و بنگ و هتک پرده ناموس و ننگ و فروختن بوزه و شراب و نواختن چنگ و رباب و تراشیدن ریش و تکبر و تفرعن بیش از پیش و درازی شارب و بروت و داشتن زنان فواحش و در بیوت و اشتغال به لهو و لعب قمار تشبه به کفار شقاوت آثار و تتبع هنود مردود در اوضاع و اطوار و اعانت بیدینان خذلانشعار، مستوجب عقوبات بی زنهار گردیده بودند.
دلیران در آن داوری روز کین نکردند چون فرق از کفر و دین
بد و نیک گردید از هر طرف در آن وقت تیر بلا را هدف
ز بس مرده افتاده بیرون ز حد شد آن کوچه های گشاده لحد
ز ویران درویش تا قصر شاه شد از سیل تاراج یکسر تباه
به دامن یکی برد زر بی شمار یکی پر گهر کرده جیب و کنار
یکی بقچهی شال زیر بغل یکی بار گردن نموده حلل
یکی چنگ بر زر زد و مشت بست یکی نقره آلات بر پشت بست
یکی از جام دریوزه شد کامیاب یکی قرص زریافت چون آفتاب
یکی معجر از فرق زنها ربود از آن بهر سر سایه چادر نمود
زکجکول دریوزه تا جام زر ببردند مردان تاراج گر
به منعم، نه زربفت و نه کیش ماند نه صد پاره خرقه به درویش ماند
ببردند بود آنچه کاریش نام شکستند جنس سفالین تمام
گرفتند در خانه ها هرچه بود ز پروردنی های چرخ کبود
شد ابری درآن بوستان ژاله بار که نی گل درآن ماند سالم نه خار
چنان آتش فتنه گردید تیز که گفتی در آن شهر شد رستخیز
به دست جوانان در آن داروگیر بسی گشت از خوبرویان اسیر
یکی بازوی سخت جانی گشاد به پای نگاری سلاسل نهاد
یکی رسیمانی گرفته به دست چو گلدسته دست حنا بسته بست
یکی کام دل را ز دختر گرفت یکی در بر خویش مادر گرفت
گرفته پسر را یکی در کنار یکی با پسر مشغول کار
یکی با برادر شده هم نشین به خواهر یکی گشت خلوت گزین
زنی را کشیده یکی زیر ران شده از پسش دیگری پشتبان
یکی راضی از زن به زیور شده پس آنگاه جویای شوهر شده
یکی دست از پای زن برداشت یکی رفت وزن را به یاران گذاشت
یکی جام کوچک دلی ها به دست سر زانویی پیر زالی نشست
یکی در حَشَر شد به وصلت جری یکی کرده در پرده پرده دری
یکی دامن از پیش و پس برگرفت به مردی که برخورد از او زر گرفت
یکی با گدا گفت کجکول کو یکی بر غنی بانگ زد پول کو
یکی آشتی کرد از بهر زر دهد تا ز گنج نهفته خبر
یکی آفت جان مردان شد به یکبارگی روی گردان شد
ز مردم یکی مال برد و گذشت یکی در زد و بست و مشغول گشت
یکی رفت و از مرد مایه گرفت یکی آمد و جفت خایه گرفت
یکی بهر اسبان شده در بدر به سوراخ موشان در آورده سر
یکی خر ستاند از کف خر فروش یکی برد پالان خر را به دوش
فتاد از زد و برد فوج غیور پدر از پسر، مادر از دخت دور
زن مرد هر سلسله دم به دم چو زنجیر می کرد شیون ز غم
ز بس بود پرآب چشم جهان زمین گشت آیینهی آسمان
چنین شهر آباد در یک نظر ز سیل سپه گشت زیر و زبر
شد آن ملک، هم چشم ویرانه ها تهی گشت از مردمان خانه ها
الحاصل جماعت روهیله، به رهنمونی الواط و اجامرهی شهر که همیشه هنگامه طلب و نهب و غارت را سبب اند. به جهت گرفتگی مرهته گریخته، در خانههای خواص و عوام ریخته، به شمشیر شعلهبار آتش گیرو دار، به قصد تاراج اموال صغار و کبار برانگیختند و روز دیگر سرگردان و خوانین قشونهایی درگاهشاهی که عقب طوایف مرهته با توابین خویش به چهار طرف راهی شده بودند، بعد از کشتن بسیار از گریختگان و دست برد اموال ایشان، به اردوی فیروزی نشان معاودت نموده. چون مسلمین به سبب تراشیدن ریش و مشابهت به کفار بدکیش، از مشرکین ممتاز نمی شدند، در این فتنه و آشوب پامال صدمات غازیان دشمن کوب گشته، هر کس که اسلامش به شهادت تقریر کلمه شهادت به ثبوت پیوست، از این مهلکه سالم جست و هر کس از کمال سراسیمگی و دل باختگی، زبانش از اظهار کلمهی اسلام لال گشته بود، طرفی از حیات نبست. القصه در این هنگامه قیامت علامه به هر یک از مومن و موحد و مشرک و ملحد، خسارت مالی و جانی رسید و نیک و بد و حر و عبد آماج ناوک نهب و تاراج گردیده مذلت قتل و اسر کشید.”
منبع: محمود الحسینی بن ابراهیم جامی، تاریخ احمد شاهی، ناشر: محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی، چاپ اول، سال ۱۳۸۶