دگرگونی ساختارهای زندگی در روستاها، ناشی از تغییرات عمومی

Spread the love

مهدی شیرزاد

انقلاب کمونیستی سال ۱۳۵۷خورشدی، یخ چند صدساله را در جامعه‌ی افغانستان آب نمود. بنیاد سنت‌های نهادینه‌شده در جامعه دچار ترک گردید. بعضی هنجارهای اجتماعی نقاهت را به‌خود راه داد و بخش‌های فرهنگ، اجتماع و سیاست در نهاد جامعه، ایستایی و ثبات تاریخی خود را در مرحله‌ی گذار می‌دیدند. گذشته‌های تاریخ افغانستان گره خورده است با سیستم فیودالیسم. خان بزرگ مملکت پادشاه می‌شد و به درجات رو به نزول حکومت، خان‌ها از کنار شاه به اطراف، حیطه‌ی صلاحیت پیدا می‌کرد. در ولسوالی‌های هزاره‌نشین، حاکمیت در کنار حکمران دولتی از آن فیودالان بودند که بنگاه‌های اقتصادی قوی‌تر در اختیار داشتند. از سطح ولسوالی پایین‌تر نیز اختیارات اجتماعی و سیاسی مردم به‌دست صاحبان زمین‌های بیشتر و خان‌های محلی بودند که ارتباطات‌شان با مرکز و خان‌های بزرگ‌تر برقرار بود. خان‌ها یا ملِکان منطقه از اقتدار قوی و تعیین‌کننده برخوردار بودند و در مناسبات تعریف‌شده‌ی ارباب‌رعیتی بر جامعه و توده‌های مردم حکومت بلامنازعه داشتند. حل و فصل تمامی قضایا در میان مردم به‌دوش همین خورده‌فیودلان بودند. هم‌چنان، نماینده‌ی حکومت در میان مردم آنان محسوب می‌شدند. ساختارها و نهادینه‌شدن هنجارهای ناشی از سیستم فیودالیسم زمینه را طوری مساعد ساخته بود که ارباب منطقه، صاحب و اختیاردار منطقه و مردم آن به شمار می‌رفت. خان یا ملِک قریه و منطقه حکم‌شان حکم قاضی و امر شان امر امیرالمومنین بود. اما هرج‌و‌مرج اجتماعی_سیاسی در محیط زندگی خیلی به ندرت دیده می‌شد و در نتیجه تلاش صورت می‌گرفت خون مردم ریخته نشود و عزت مردم تا حدی حفظ گردد. اما فشار اقتصادی و مالی طاقت‌فرسایی را بر مردم تحمیل می‌کردند. اکثریت مردم دهقان و اجاره‌داران خان‌ها بودند که از اول سال با تمام توش و توانش بر سر زمین‌های خان به‌دنبال قوت زندگی سعی داشتند. این سرنوشت را مردم نیز با تمام وجود پذیرا بودند، زیرا به قول کارل مارکس، درک و آگاهی طبقاتی هنوز شکل نه‌گرفته بود. هیچ‌کسی احساس چنین آگاهی را نداشت، لابد فکرشان در چنین بستر مناسباتی خمیره‌اش را شکل داده بود و این سرنوشت را شامتِ روز ازلِ شان قلمداد می‌نمودند.

اما بعد از انقلاب کمونیسیتی در کشور، دگرگونی بنیادین در ساختارهای جامعه‌ی روستایی به‌وجود آمد. دیوارهای بلند و فرسوده‌ی فیودالیسم ترک خورده و رو به فروپاشی نهاد. در سه‌بخش اساسی جامعه تغییرات اساسی رونما شد. در بخش اقتصادی، در قسمت سیاسی و مدیریت اجتماعی و در عرصه‌ی فرهنگی. از لحاظ اقتصادی جوامع روستایی، وابستگی‌شان را از زمین‌های مزروعی خان بریدند، راه‌های جدید برای امرار معاش و گذراندن زندگی آهسته‌آهسته رونما می‌شد. مردمان روستا دیگر مجبور نبودند با اندک‌ترین درآمد بر سر زمین خان‌ها وقت ‌شان را سپری نمایند؛ مهاجرت و رفتن به کشور بیرونی به‌خصوص ایران این زمینه را بیشتر از قبل مهیا نمود. کار در ایران سبب درآمد بیشتر برای کارگر گردید و اقتصاد جامعه به تناسب گذشته رو به بهبودی گذاشت. اقتصاد بهتر و عدم وابستگی به گلوگاه‌های اقتصادی که در اختیار طبقه¬ی خاص بود، قدرت عصیانگری یا حداقل حس آزادی را برای توده‌های مردم به ارمغان آورد.

از بُعد سیاسی و مدیریت اجتماعی جوامع روستایی با مناسبات کهنه دوری گزیده و در حال گذار به صوب بود که خیلی قابل پیش‌بینی نبود. اقتدار خان‌ها و ملِک‌ها از میان رفته بود و طبقه‌ی شکل نگرفته بود که خلاء مدیریتی را در جامعه به شکل که واجد شرایط نوین جامعه باشد پُر نماید. در آغاز، بوی انارشیسم مدیریتی به مشام می‌رسید. هزاره‌های روستایی مردمانی بودند که در گذشته‌ها از تجربه‌ی مکتب و دیدگاه نوین در حاشیه و کاملن محروم بودند. در میان این مردم تنها قشری‌که نیروی فرهنگی به شمار می‌آمد، ملاهایی بودند که اکثریت‌شان پرورده‌ی فضای گذشته‌ی فیودالیسم بودند و در مدارس محلی به‌صورت کلیشه‌ای و محدود در چارجوب چند تا کتاب و بعضی مسایل فقهی تربیت می‌یافتند. اما فضای جدید چشم‌انداز تازه‌ای را خلق نمود که در آن عده‌ای از این قشر فرهنگی و باسواد جامعه راهی پیدا نمایند که منتهی به حوزه‌های قُم و نجف می‌شدند. قُم شهری بود مملو از آرزوهای خفته در سینه و یا عقده‌های تاریخی ناشی از نابرابری‌های گذشته‌ی تاریخ جامعه‌ی ما. تجسم کینه‌های فروبلعیده‌ی تاریخی از یک‌طرف و احساسِ بودن و ابراز وجودکردن این قشر به‌جای گردانندگان نظام ارباب‌رعیتی در مناسبات اجتماعی_سیاسی جامعه، در پیکر ملاهای قُم‌دیده‌ی هزاره‌تبارز آشکار نمود. تقابل اندیشه‌های ستبر آن روز بشر کمونیسم و لیبرالیسم در سطح جهان و در افغانستان زمینه‌ی بروز و روی کار آمدن این گروه را بیشتر در جامعه مهیا ساخت. تقلا برای پیدا نمودن جایگاه خود و جامعه در بازار گرم رقابت تفکر سوسیالیسم و لیبرالیسم غربی، کار را برای تشریک ایدئولوژی‌های دینی و مذهبی با ابزار سیاست فعال و پویا مهیا دید. موجودیت حکومت کمونیستی در افغانستان و ضرورت مبارزه با آن مصداق خیلی خوبی شد برای تجمع این قشر در قالب گروه‌های سیاسی و نو ظهور.

تولد احزاب سیاسی و گروه‌های سیاسی بستر فرهنگی روشن و خودآگاه را سزاوار است. به این معنا که جامعه‌ی انسانی زمانی‌که از پوتنسیل آگاهی و معرفت عامه و یا طبقاتی برخوردار شد، آن‌گاه از متن چنین جوامع گروه‌های سیاسی با آرمان‌های بلند سیاسی تبارز پیدا می‌کنند و این مسئله گواه بر قرارگرفتن جامعه در مسیر پویایی فرهنگی_سیاسی است. اما در مورد گِرد هم‌آمدن و گروه‌سازی‌های که بیشتر به‌وسیله‌ی قشر فرهنگی (ملاها و روحانیون) در آن ایام بیشتر در قُم و یا بیرون از متن جامعه صادق می‌نماید، دیدگاه واکنشی است که در برابر رژیم چپی مسلط بر افغانستان شکل و شمایل یافت. اما چانسی که به همراه این قشر بود، احساس شدید دینی و مذهبی مردم براساس سنت‌های مروج در جامعه بود. مردم به شکل سنتی تکیه بر اعتبار و معرفت این قشر بودند و این موضوع وزنه و پایگاه مستحکم اجتماعی برای آنان تثبیت نموده بود. از طرف دیگر افغانستان در اشغال یک کشور بیرونی قرار داشت و مردم با روحیه‌ای که داشتند به‌دنبال محوریت بودند تا از آن آفت خود را برهانند و آزادی را جشن بگیرند، ولی نمی‌دانستند بعد از آزادی از کام شوروی به چه سرنوشتی دچار خواهند شد؟

روستاهای هزاره‌جات و جشن آزادی

مناطق هزاره‌جات شاید نخستین مناطق در افغانستان بودند که از دست حکومت چپی‌ها با انسجام و بسیج بی‌پشینه‌ی مردمی بیرون کشیده شد. حکومت اسلامی با مجریان روحانی‌مشرب برقرار گردید. آرزوی پاک و دیرینه‌ی دهقان و کارگر روستا برآورده گردید. احزاب جهادی با اکثریت قاطع مدیرانی‌که از قشر ملای جامعه بودند بر سرنوشت مردم قرار گرفتند. آیا زندگی دهقان‌زاده‌ی روستا در سایه‌ی چنین حکومت در آمان خواهد ماند؟ آیا از عزت مردم محروم این روستاها چنین حکومتی به‌درستی پاسداری خواهد کرد؟ آیا جشن آزادی را این مردم با گذشت اندک‌ترین ایام نفرین نخواهند کرد؟ و ده‌ها سوال غم‌انگیز دیگر که در فرایند زمان حاکمیت و تسلط احزاب و گروه‌ها برای فرد فرد جامعه پاسخ روشن داده شد. تدوام جنگ‌های خانگی و میان‌گروهی، جنگ و کشتارها و اعادهی عداوت‌های قشری، گروهی و قبیله‌ای در سراسر جامعه نمونه‌های آشکاری‌است که بیشتر از یک‌دهه تجربه شد. تضادهای ویران‌گر و همسوناپذیری فرماندهان این گروه‌ها زمینه‌ی جنگ‌های خانمان‌سوز را فراهم ساخت و کشتار‌های بی‌رحمانه‌ی صورت گرفت. شوروی شکست خورده بود و دیگر جهاد در جنگ‌های میان‌گروهی مبتنی بر رقابت‌های کور معنا پیدا نمی‌کرد و هرگز مصداق جهاد را نمی‌توان در آن جنگ‌ها پیدا نمود. عقده‌های فروبلعیده از مَلِک‌ها و متصدیان نظام فیودالیسم، قشرِ به قدرت رسیده‌ی آن روز جامعه را به شدت آزار داده بود. اکنون برای به حاشیه‌راندن آنان و رقیبان تلاش می‌شد از قوه‌های قهریه‌ی دست‌داشته‌ی‌شان استفاده شود و این مهم نبود چه تعداد آدم کشته می‌شود. قریه‌ها به کشورهای جداگانه‌ی متخاصم قسمت شده بود و کسی نمی‌توانست بدون واسطه به آن سفر نماید. به زندان‌کشاندن مردم و ایجاد فشار از راه‌های جریمه‌نمودن به بهانه‌های واهی و مضحک و کینه‌توزانه، قانون نانوشته آن حکومت‌ها را تشکیل می‌داد. تنفر و ازدیاد دشمنی در میان مردم یادگاری‌های به یاد ماندنی آن دوران است. دیگر از خان و فیوادال‌زادگان یادی نبود، بلکه به‌جای مال‌خوران فیودالیسم، قبضه‌کنندگان مال و جان مردم با شعار اسلامی و مظاهر دینی سکان‌داران قدرت محلی بودند. مردم در پستوهای خلوت‌شان این را زمزمه می‌کردند که فلانی خان را خدا بیامرزد، مال مردم را می‌خورد ولی سر مردم را حفظ می‌کرد؛ اما وای برحال مردمی‌که امروز هم مالش در خطر است و هم جانش بر باد.

مدیران ارشد این نوع حاکمیت اکثراً مدرسه‌دیدگان دینی بودند که قرآن را با چهارده روایت می‌خواندند و اما سینه‌ی‌شان مملو از کینه‌های قشری، گروهی، قومی و قبیله‌ای بودند که در تخلیه‌ی آن، محیط و زندگی را برمردم تلخ و سیاه ساخته بود. روزگار مردم در برهوط بعد از انقلاب کمونیستی و براندازی حکومت آنان، در روستاهای فقرزده و فلاکت‌بار هزاره‌نشین، چنین بود.

یادداشت: عکس از بانو «ماری اسمیت»

خبرگزاری صدای مردم افغانستان

Learn More →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *