مهدی شیرزاد
متفکرتونیسی قرن چهاردهم میلادی در دنیای اسلام (عبدالرحمن بن محمد بن خلدون) تیوری جالب و علمی در مورد جوامع و امور رایج در آن و چگونگی مکانیزم رهبری آن را ارایه نموده است. وی در شرایط خاص دوران قرن چهاردهم میلادی، زبان به تحلیل قضایایی مهم اجتماعی و جامعهشناختی باز نموده است. ابن خلدون در عصری از موضوعات مهم جامعهشناسانه در جوامع بشری صحبت میکند، که بهصورت رسمی دانش جامعهشناسی در زمرهی علوم رایج تولد نشده است؛ اما مطالب مطروحه از جانب ابن خلدون دارای بنیادهای کاملن جامعهشناسی است. وی از تشکیل اجتماع در سایهی عصبیت صحبت میکند. عمران مورد توجه اوست و در روشنی نیازهای نخستین بشر تحلیلهای علمی و جامعهشناختی را عرضه میدارد.
انسانها نظر بهنیازها و ساختار روحی و زیستشناسی خویش بایست کنار هم و در اجتماع انسانی زندگی کنند. نیازهای انسانی در یک نگاه کلی بهدو دستهی مهم قابل تفکیک است؛ نیازهای نخستین و نیازهای غیرحیاتی. نیازهای نخستین انسانها زمینهی این را فراهم میسازد، که گروهی از انسانها کنار هم جمع شوند و زندگی جمعی را تجربه نمایند. خوراک، پوشاک، سرپناه و جنس مخالف نیازهای نخستین انسانها اند. برای رفع این نیازها افراد انسانی نیازمند به همکاری و تشکیل گروهاند. این گروههای ابتدایی را ابن خلدون اجتماع یا قدم اول عمران مینامند. با در نظر داشت این اصل وی مدعی است، که اجتماع برای نوع انسان اجتنابناپذیر و ضروری است.
در اجتماع اصل تعاون و همکاری عنصر حیاتی و زنجیرهای برای بافت گروه انسانی است. تعاون لازمهی زندگی جمعی و ایجاد اجتماع است. هرگاه اجتماعی بر بنیاد همکاری اجباری و یا نظم خیالی برای بشر حاصل گردد، تهداب زندگی ملتزم به جامعهشدن گذاشته خواهد شد. ابن خلدون معتقد است، نخستین مدل زندگی بشر حالت بدوی و بادیهنشینی است. در کنار نیازها، نیروی دیگری که نقش اساسی در استحکام اجتماع انسانی بازی میکند، عصبیت است. وی بادیهنشینی و زندگی بدوی را مشحون میداند از عصبیت قوی و قدرتمند که میتواند هویت جمعی را تعریف نماید و همبستگی نیرومند را میان افراد در اجتماع بهوجود بیاورد. از طرف دیگر، بادیهنشینی از نظر ابن خلدون اصل و گهوارهی اجتماع و تمدن است. بادیهنشینی گام اول است در راه خلق عمران و تمدن. ایشان باور دارد، که تمدنها در فرایند تاریخ از این مسیر عبور نموده است. بادیهنشینی بهعنوان اجتماع نخستین زندگی انسانها دارای ویژگیها و مولفههای است. در بادیهنشینی مردم به ضروریات قناعت دارند؛ در حالیکه در شهرنشینی افزون از حد ضرورت بهامور تجملی و وسایل ناز و نعمت گرایش پیدا میکنند. عصبیت به میزان پیشرفت زندگی مردم از بادیهنشینی بهصوب تمدن، کمتر میگردد. جامعهی انسانی نظر به این اصول درونیشان نیازمند داشتن حکومت است تا بتواند از هرج و مرجهای ناشی از خودخواهیهای انسان جلوگیری نماید. در اجتماع بادیهنشین، سلطان این نیروی قهری را رهبری میکند.
گروه فرمانروا از خداوندان عصبیت، ریاست و رهبری اجتماع را همواره بهدوش دارد. اینها برای بقای سلطنت خویش در تقویت و تقدس جلوهدادن عصبیت نقش خیلی اساسی و کلیدی دارند. با ترویج روحیهی جمعی بهنام عصبیت حلقهی مشخص ترسیم میشود، که افراد در داخل این فضای خودی و دیگران بیرون از این دایره، بیگانه و حتا خصم منافع قبیله محسوب میگردد.
رسیدن به ریاست و مدیریت جامعه نیازمند وسیلهی قدرت و غلبه است، غلبه تنها از راه عصبیت حاصل میشود. عصبیت از سرچشمههای دودمانی آبشخور دارد و شرف حقیقی و ریشهدار مخصوص صاحبان عصبیت است. تقویت عصبیت در لایههای متفاوت جامعه کار اساسی مدیران هستند، که آگاهانه بهعنوان غیرت جمعی القا میگردد. هدفیکه عصبیت به آن تمایل خاص دارد، بهدست آوردن و تحفظ فرمانروایی و کشورداری است. گرچه امکان این است، که پادشاهی از قبیلهای به قبیلهی دیگر با هزینههای خون انتقال یابد؛ ولی تا هنگامیکه عصبیت باقی باشد و برای تقویت آن هزینه گردد، سلطنت از کف آنان بیرون نمیرود. چشمانداز چنین جوامع محکوم به رقابتهای قبیلهای و درونی است، نه نگاه بهپیشرفت و ترقی جامعه. در حاشیههای این رقابت فرصت اندک مهیا میگردد تا رهبران و صاحبان عصبیت با روحیهی محق تبارز دادن خودشان، تحفههای را برای گوشههای از کشور در نظر گیرند. این امور شاید با منتهای نیز بههمراه باشد، زیرا عصبیت حاکم است که باید تصمیم بگیرد در کجا و چگونه کار شود.
ابن خلدون در تحلیل علمی خویش از اجتماع، با گذر از زیست خصلت بادیهنشینی به عمران و مدنیت میرسد. وی برای فهم خوبتر موضوع، بادیهنشینی را با زندگی شهری بهعنوان نمونه در ابعاد مختلف مقایسه و تحلیل میکند. در عمران و مدنیت عصبیت و یا غیریت جمعی نسبت به اجتماع بادیهنشینی و قبیلهای از تأثیرگذاری کمتر برخوردار است. در مدنیت پایههای دولت و حاکمیت را در میان مردم ترسیم میکند. دولت متمرکز به خواستهای مردم است. مقبولیت و مشروعیت خود را از مردم اخد میکند. هرگاه نهاد دولت در جامعه استقرار یابد و شالودهی آن مستحکم شود، دیگر از عصبیت بینیاز میگردد. البته منظور از عصبیت در دیدگاه ابن خلدون در دولتسازی این است، که دولت بهعنوان یک نهاد مدیریتی در جامعه متأثر از سازکارهای قبیله تهی میگردد. حاکمیت به مردم تعلق پیدا میکند، دودمان و خون نمیتوانند از سکوی طهارت و مستحقبودن مدعی برای قدرت باشد. شرط های مدونشده راهکار عملی دولت را معین مینماید. در حوزهی اجتماعی و فرهنگی هویتهای فردی بهجای هویتهای جمعی شکل میگیرد.