اسحق علی احساس
در هفتم ثور ۱۳۵۷ خورشیدی، حزب دموکراتیک خلق افغانستان با کودتای خونین، نظم سنتی (جمهوریت محمد داوود) را سقوط داد و قدرت را به دست گرفت. این تحول، مسیر رخدادها در افغانستان را تغییر داد و این کشور را در محراق توجه و دخالت کشورهای منطقه و جهان قرار داد. با آن که حزب دموکراتیک خلق (جریان سیاسی_حزبی طرفدار اتحاد جماهیر شوروی) کودتای شان را انقلاب شکوهمند ثور نامید و سرنگونکردن حکومت خاندان نادر و تشکیل حکومت دموکراتیک را آرمان خلق ستمدیدهی افغانستان توصیف کرد، اما رخدادهای پس از هفتم ثور ۱۳۵۷ نشان داد که کودتای این جریان، سرآغاز جنگ و انارشیزم داخلی در افغانستان شد.
تحول برقآسای نظم حکومتی در کابل و آوردن تغییر در سمبولهای ملی افغانستان آن قدر سریع بود که بر اساس مستندات تاریخی، این تغییر و تحول، سازمانهای استخباراتی و دولتهای مخالف اتحاد جماهیر شوروی از جمله پاکستان و ایالات متحده را غافلگیر کرد. پرچم افغانستان در فردای کودتا، به رنک سرخ تغییر داده شد، اصول نظامی جدیدی روی کار آمد، سیستم تحصیلی و آموزشی و از همه مهمتر نهاد ارتش سیاسی ساخته شد.
اعضای بیروی سیاسی و افسران نظامی حزب (عمدتن جناح خلق) با جنون وصفناپذیری دست به تصفیهسازی و سرکوب مخالفان سیاسی و عقیدتی در نظام و دستگاه دولتی زدند. عناصر غیرحزبی شناسایی و از راس نهادهای دولتی برکنار شدند. چهرههای وابسته به احزاب و جریانهای سیاسی دیگر، از جمله جریانهای چپ خارج از حزب دموکراتیک خلق دستگیر، زندانی و از بین برده شدند. اخوانیها و جریانهای اسلامگرا نیز به سر نوشت مشابه گرفتار شدند. بسیاری از این چهرهها به کشورهای همسایه پناه بردند و در آنجا در خدمت برنامههای استخباراتی و مداخلهجویانهی این کشورها قرار گرفتند. اسناد نشان میدهد که رهبران و چهرههای دستهاول جهادی افغانستان، افرادی بودند و هستند که در جریان سالهای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی توسط سازمان استخباراتی پاکستان (آیاسآی) آموزش نظامی دیدند و جنگ مسلحانه را در برابر حکومت طرفدار شوروی (دولت دموکراتیک افغانستان) آغاز کردند. درست در چنین زمانی بود که بلوک غرب بهویژه امریکا آستین مداخله در امور افغانستان را بیش از هر زمان دیگر بالا زد و با ارسال میلیاردها دلار و مقدار زیاد اسلحه از طریق پاکستان به حمایه و تجهیز جریانهای اسلام گرا آغاز کرد. جنگ در مدت کوتاه در گوشهوکنار افغانستان بر علیه مواضع دولت آغاز شد. حکومت دموکراتیک خلق تحت فشار شدیدی قرار گرفت. سرانجام با گسترش مخالفتها در سراسر افغانستان و گسست سیاسی در کابل، اتحاد جماهیر شوروی دست به مداخلهی مستقیم نظامی در افغانستان زد. ۸۰هزار نفر از نیروهای ارتش جماهیر شوروی که عمدتن از اتباع جمهوریهای مسلماننشین شوروی بودند از مرزهای شمالی افغانستان وارد این کشور شدند و به کمک قطعات کماندوی شوروی که قبلن از راه هوا در بخشهای از کابل جابهجا شده بودند عملیات براندازی حفیظ الله امین و جناح خلق را آغاز کردند و ببرک کارمل، رهبر جناح پرچم را بر اریکهی قدرت نشاندند. این تحول در آتشکدهی بنام افغانستان باروت بیشتر انداخت. دخالت کشورهای مخالف لشکرکشی اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان بر علیه حکومت طرفدار/دستنشاندهی این کشور بیشتر شد و عملیات براندازی این حکومت در اولویت سیاست امریکا و متحداناش قرار گرفت.
درست از همین زمان به بعد است، که آتش جنگ در سراسر افغانستان شعلهورتر از هر زمان دیگر میشود و این آتش در نهایت امر تمامی نهادهای ملی و تاسیسات عامالمنفعهی افغانستان را نابود میکند، نهاد ارتش را به فروپاشی مواجه میسازد، کابل در آتش میسوزد و برنامهی کشتن با هزار زخم جنرال اختر عبدالرحمان، نظامی برجستهی پاکستانی در افغانستان عملی میشود.
در هشتم ثور ۱۳۷۱ خورشیدی، پس از چهارده سال جنگ، حکومت نجیبالله، آخرین زمامدار طرفدار و تحت حمایت شوروی به دست جریانها و گروههای مجاهدین تحت حمایت امریکا، پاکستان و کشورهای همسو با آنان سقوط میکند و اینگونه فصل جدید جنگ، خشونت و انارشیزم داخلی در افغانستان آغاز میشود.
جریان جنگهای داخلی نیاز به روایتکردن ندارد. ویرانیهای کابل و شهرهای افغانستان و فروپاشی و نابودی نهادهای ملی این کشور نشانههای واضح و تاریخ زندهی جنگهای داخلی این کشور است. این جنگها به دست کسانی آغاز شد و ادامه یافت که روزگاری شعار آزادی وطن از یوغ استبداد و استعمار شوروی سر میدادند و سنگ اسلام به سینه میزدند. رهبران این جریانها و تنظیمها که تا کنون از جملهی کنشگران اثرگذار بر مناسبات قدرت و سیاست در افغانستان اند، در کنار اینکه در امر تشکیل یک دولت مقتدر ناکام ماندند، تا توانستند آتش عصبیت قومی، فرقهای و مذهبی را در کشور شعلهور ساختند و فضا را برای رشد جریانهای بنیادگرا و داعیهداران جهادیسم اسلامی باز گذاشتند. در همین حال و احوال است که تروریسم بینالمللی در افغانستان لانههایش را مستحکم میسازد و افغانستان را به قلمرو آزاد و امن جهادیسم اسلامی و تروریسم بینالمللی مبدل میکند.
گروه طالبان در چنین بستری عرض وجود کرد. شعار دین سر داد و با استفاده از روحیهی بنیادگرایانهی که در اثر سالها فعالیت جریانهای بنیادگرا در بخشهای از جامعهی افغانستان شکل گرفته بود، با کمکجستن از روحیهی تفکر قبیلوی از مناطق دو سوی دیورند سربازگیری کرد و جنگ و پیشرویاش را به سوی کابل و سپس بخشهای شمالی کشور ادامه داد. تمامی جنگهای این گروه پس از تسخیر کابل ماهیت قومی داشت و همین مسئله باعث شد در ولایات شمالی کشور دهها جنایت جنگی ثبت شود و بحران افغانستان به شکل جنونآمیزی رنگوبوی قومی و حتا هدف تصفیهسازی قومی بگیرد.
به هر صورتاش، سرنوشت طالبان با رخداد یازدهم سپتامبر (حادثهی حمله بر برجهای تجارت جهانی در شهر نیویورک) گره خورد و با دخالت نظامی امریکا سلطهی این گروه بر افغانستان پایان یافت. با شکلگیری حکومت موقت و انتقالی و پس از آن برگزاری چهار دوره انتخابات ریاستجمهوری، افغانستان اما هنوز هم به ثبات سیاسی نرسیده است. طالبان دو سال پس از شکستشان توسط امریکا و ائتلاف شمال، در جریان سالهای ۲۰۰۳ به بعد به جبههی جنگ با شعار جهاد بر علیه اشغال کشور توسط کفار (امریکا و ناتو) برگشتند. با بازگشت این گروه به جبههی جنگ، مهمانی تمام شد و بار دیگر آتش جنگ در بخشهای از افغانستان روشن شد.
اکنون که نزدیک به بیستسال از عصر جدید میگذرد، ثبات سیاسی در افغانستان شکل نگرفته است. انتخابات هر بار به بحران میرود، گرایشهای سمتی شدید است و نظم جمهوری متزلزل به نظر میرسد. طالبان هم در وضعیت متفاوتی قرار دارند و دیگر طالبان دیروز نیستند. این گروه در روزگاری که قشر سیاسی در پراکندگی بنیادبراندازی گرفتار اند، در یک جهش بلند، نقش متحد سیاسی_نظامی امریکا را گرفته و در پی یک توافق تاریخی با امریکا، خواب بر پایی امارت در کابل و افغانستان را میبینند. اکنون جبههی جنگ گرم است و نیروهای ارتش افغانستان تحت فشار نظامی و روانی شدیدی قرار دارند.
قشر سیاسی با وصف درک تهدید، برای تشکیل حکومت مقتدر و قوی تا این دم اقدام موثر نکرده و در برابر تهدید مشترک (طالبان) جبههی مشترک و قوی نساختهاند. در روزگاری که کشور از چند سو (طالبان، ویروس کرونا، خروج نیروهای امریکایی و قطع کمکهای مالی) دچار بحران است، هرگاه حامیان و مدعیان نظم جمهوری کاری نکنند، سقوط در کام هیولای دیگر محتمل و ای بسا حتمی به نظر میرسد.
زندهیاد اکرم یاری، یکی از نظریهپردازان جنبش چپ در افغانستان که خود نیز قربانی عناصر تندرو و عقدهای یکی از جناحهای مدعی این جنبش شد، در یادداشتی که در جریان سالهای ۱۳۵۰ خورشیدی نوشته، از سقوط نظم سنتی قبل از آن که فضا برای چنین اقدامی در جامعه آماده شود، هشدار داده و پیشبینی کرده بود که سقوط و شکستن این نظم افغانستان را به بحرانی فرو خواهد برد که عبور از آن سخت و ای بسا ناممکن خواهد بود. او پشنهاد کرده بود که باید روی تغییر جامعه کار شود و پس از آن تغییر سیاسی صورت بگیرد. اکنون که بیش از چهل سال از تغییر نظم سیاسی و شکستن نظم سنتی در افغانستان میگذرد، با وصف آنکه جریانهای متعددی در افغانستان روی کار آمده، اما هنوز هم ثبات در این سرزمین شکل نگرفته است. به بیان روشنتر چهل و دو سال پس از کودتای هفتم ثور، وضعیت افغانستان همان است که بود؛ امنیت شکننده است، دست دخالتگران منطقهای و جهانی در امور افغانستان باز است و چیزی برای این کشور تغییر نکرده است.