“سردار عبدالقدوس خان در هزاره به حیث رئیس تنظیمیه با عدهیی از قشون باقی ماند. بعدها چند نفری از این قشون در ارزگان که تابع دولت بود به آبروی خانوادهیی تجاوز کردند و مردم بیشتر بر افروختند و در ارزگان و زاولی و اجرستان و غیره دست به شمشیر بودند. این آتش به تدریج در دایرهی وسیع تری مشتعل گردید. فیودالهای بزرگ مانند میر فضیلت بیگ و میر محمد رضا بیگ و غیره بر این آتش هیزم ریختند. عبدالقدوس خان سرکردهگانی را که قبلاً خلعت داده بود محبوس کرد و در کابل فرستاد. در زندانهای هولناک کابل بر این عده سخت گرفته شد و آوازهی آن در هزارهجات پیچید و مردم از ترس جان به مقاومت خود افزودند. در سال ۱۸۹۱ جنگهای کوچک و محلی تقریباً به یک جنگ عمومی هزارهجات مبدل شد. خصوصاً که ماموران و افسران عبدالقدوس خان به تعدادی بیشتری پرداختند و این روش مردمان بیطرف را نیز به ضد دولت برانگیخت.
کلنل فرهاد، یک افسر شریر، قشون مواشی مردم را تاراج و مساکن شانرا تخریب و بعضاً اسرای جنگ را اعدام مینمود و به مردم دشنام میداد. در دایزنگی نیز یک نفر عسکر سواره به خانوادهی میر یزدان بخش تجاوز نمود، در حالیکه دایزنگی و دایکندی پنج هزار عسکر به دولت داده بودند. این است که فیودالها و روحانیون و دهقانان و مالداران متحداً به دفاع برخاستند و جنگهای خونینی به عمل آمد.
ولی این شورش طوری فجیح و به قساوت از طرف دولت خاموش ساخته شده بود که به هزارها خانوار مردم در ماورای جیحون و ایران و هند انگلیسی فرار کرده بودند. حکومت انگلیسی هند از فراریان دو فوج عسکر منظم تشکیل کرد. وقتیکه بقیهی مردم هزاره بعد از ختم جنگهای دو ساله به مساکن خود برگشتند، آن قدر کم بودند که مثلاً از ۲۰هزار خانوار مردم بهسود فقط شش هزار خانوار باقی مانده بودند. تمام قلعهها و مساکن مردم هزاره تخریب و مزارع شان پایمال شده بود. طبق امر امیر، هزارها دختر و پسر بی گناه هزاره در داخل افغانستان و هم در ماورای سرحدات شرقی افغانستان فروخته شدند. مظالم امیر در هزارهجات سابقهیی در تاریخ کشور نداشت و فقط می توان مثال آنرا در تاریخ هجوم چنگیز مطالعه کرد و بس.”
“تقسیم نمودن افغانان ملک چورهی هزاره را در بین خود: در خلال احوال مزبور، ایشیک آقاسی دوست محمد خان، سرپرست مهاجرین افغان، حصهی جنوبی جلگای چوره از املاک مردم هزاره را به هفتصد و پنجاه تن از مردم اچکزایی با پنج حجر آسیاب، و حصهی شمالی آن را با سه حجر آسیاب به یک هزار و یکصد نفر ذکور و اناث و طفل رضیع و شیخ فانی مردم گرجی زایی داده، در بین ایشان تعیین قسمت کرد. و مردم گرجیزایی از این که در تعداد نفوس افزون تر بودند و سه حجر آسیاب بدیشان داده شد، به نزاع برخاسته با اچکزاییان آهنگ جنگ کردند و دوست محمد خان مانع مناقشه و مناقضهی ایشان آمده، رجوع رفع مخاصمهی ایشان را به صدور امر والا فرموده معروض حضور داشت، و حضرت والا ارقام فرمود که: “عیب و زیانی ندارد که یکی در آسیاب دیگری غلهی خود را آرد کرده، روز قومیت و اتحاد به سر برند و از نفاق مجتنب بوده، شکرگزار پروردگار و منت پذیر دولت باشند که به لک ها روپیه مزارع و مساقات زرخیز خوش آب و هوایی را رایگان متصرف شده اند”.
و مقارن این حال، از عریضهی سمندر خان حاکم و میرزا فضل احمد خان عامل ارزگان، به مسمع فیض مجمع حضرت والا رسید که تمام مردم ارزگان در جبال اطراف پراکنده شده، آواره از مسکن و مقام خویشند و منزل و مکان ایشان خراب گردیده، محل اقامت کردن و جای گزیدن ندارند، و از همه بعضی از مردم درهی شاه علی و طایفهی قدم و قوم بهروز و بیتمور به مسکن خود مقیم و برخی پراکنده است، و از مردم شیرهی یک تن بازگشته همه فرار کهسارند، و سید حسین نامی از سادات موضوع قاق تابه که طریق خدمت دولت می پیماید، راه استمالت و هدایت برگرفته که مردم شیره را به موطن ایشان باز گرداند. و از مردم زاولی هفتاد خانوار به منزل خویش جای گزیده، دیگر همهی ایشان فرار دایزنگی و دایکندی و چارشینه اند، و از مردم سلطان احمد شصت خانوار باز آمده دیگر تمام کشته گشته، فراری ندارند، و از مردم پشه و شیرداغ اکثر به جا و مأوای خود بازگردیده و مردم بوباش تمام در کوه مقام گزیده، از واهمه فرود نمی شوند، و همچنین صد خانوار از مردم درهی پهلوان در کوه اند و مردمی که در قرب و جوار عسکرگاه جا و مأوای دارند، در روز از بین سرگین ستوران دانه های جو و جواری را کبوترآسا برچیده در شب قوت خویش می کنند و از عدم استطاعت زراعت هیچ نکرده اند. و حضرت والا در روز جمعه سوم ماه جمادی الثانیه، هر دو تن حاکم و میرزا را فرمان فرستاده نگار داد که “مردم هزاره را تسلیت نمود به جا و مقام ایشان بازگردانند، و اینکه از بین سرگین اسپان تحصیل قوت می کنند، جزا و سزای افعال بد و حرکات ناشایست همین است که می بینند”.
و هم در این وقت، فتح محمد کمیدان پنجشیری، سالار فوج سنگر دایهی حجرستان، دست ستم به آزار و اذیت هزارهگانی که از راه تسلیت و استمالت نمودن پادشاهی و صدور اشتهارات به منزل و مقام خود باز گردیده جای گزیده بودند و روز عسرت به دانه چینی از میان سرگین اسپان بسر می بردند، دراز کرده درختان ایشان را که دستبرد سپاه بازمانده بودند قطع کردن و به لشکرگاه آوردن آغاز نهاد، و همچنین چوب سقف و درِ بعضی خانه ها را که از سوختن آسیب ندیده بود کشیده و آن را خراب کرده چوب و باب آن را برای پختن طعام و دفع سرما آوردن پرداخت، و با آن مردم هیچ نداشتند به خروارها روغن و صدها گوسپند و جو و کاه وغیره اشیاء به نام سیورسات، سپاه بالای ایشان حواله نموده محصل گماشت که شاید هزارهگان از بی بضاعتی زنان و دختران خود را عوض حواله به سپاهیان بدهند، چنانچه هزارهگان چارهای به جز دادن زن و دختر ندیده، بازار خرید و فروش آدمیان گرم شد.”
منابع:
- غبار، غلام محمد، افغانستان در مسیر تاریخ، بنگاه انتشارات میوند، کابل:۱۳۸۳
- کاتب، فیض محمد، سراج التواریخ، انتشارات عرفان، تهران: ۱۳۹۱