گزیدهیی از کتاب ماموریت سقوط، نوشتهی گری شرون، ترجمهی اسدالله شفایی، چاپ مرکز مطالعات صلح و توسعه
یکی از جنبه های جالب دیدار ما، نحوهی برخورد عارف و دکتر عبدالله با یک دیگر و واکنش آن ها به جنرال فهیم بود. فهیم هنگام صحبت در مورد مسایل نظامی از سر اقتدار حرف می زد و به وضوح عهده دار این کار بود. هنگامی که بحث بر مسایل سیاسی پیش می آمد، عبدالله و عارف در مورد برخی اظهارات فهیم هر از چندی نیم نگاهی معنادار با یک دیگر مبادله می کردند. در این موردها هنگامی که ممتاز ترجمهی صحبت های فهیم را به پایان می رساند، دکتر عبدالله در تکمیل یا اصلاح آن نکاتی را به انگلیسی می افزود.
در یک مورد، دکتر عبدالله نکاتی را بر زبان آورد مبنی بر این که فهیم تصویر کامل آن موضوع را ارایه نکرده است و با ما هم در آن مورد کار خواهیم کرد. هنگامی که او صحبت های خود را به انگلیسی برای فهیم به دری ترجمه کرد، گفته های خود را به شکل مبهمی مطرح ساخت. برداشت من آن بود که اگرچه عبدالله و عارف به نقش فهیم به عنوان رهبر نظامی ائتلاف شمال احترام می گذاشتند، در همان حال هیچ کدام نسبت به این که وی هدایت عرصهی سیاسی را نیز در دست داشته باشد، نظر مساعدی نداشتند. رفتار عبدالله و عارف با یک دیگر در آن جلسه و در دیدارهای بعدی، این تردید را در من به وجود آورد که آن ها ممکن است از فهیم برای پیروزی در عرصهی نظامی استفاده کنند و سپس تلاش ورزند تا وی را در جریان کشمکش های سیاسی بعد از سقوط طالبان به حاشیه برانند.
بستهی حاوی یک میلیون دالر را ارائه کردم و توضیح دادم که این پول برای کمک به آمادهسازی نیروهای نظامی برای جنگ در اختیار آن ها قرار می گیرد. گفتم که شب گذشته پنج صد هزار دالر در اختیار عارف گذاشتم و امیدوارم از آن پول ها در قدم نخست برای تقویت سازمان زیر ادارهی عارف استفاده شود. تاکید کردم که هنگام ضرورت پول بیشتری نیز در دسترس خواهد بود. پول را روی میزی که در وسط صندلی های نیم دایرهیی قرار گرفته بود، گذاشتم؛ اما کسی حرکت نکرد تا آن را بردارد. هنگام در پایان جلسه و دست دادن برای خداحافظی و حتا زمانی که شروع به ترک اتاق می کردیم، هنوز هم کسی به پول ها دست نزده بود و برای یک لحظهی احمقانه فکر کردم که ممکن است آنها پول را بر ندارند. سپس عارف این موضوع را به ممتاز یادآوری کرد و او تصادفاً کوله پشتی را با یک دست برداشت، به گونهیی که نزدیک بود آن را به دلیل سنگینی به زمین بیاندازد. او به طرف من نگاه کرد و لبخند زد، و من گفتم:”بلی، یک میلیون دالر سنگین تر از آن است که شما تصور می کنید.”
- ●●●●●●
مقر کوچک سیاف گیرایی خاصی نداشت. سیاف بعد از انتظار کوتاه اما معقول به ما پیوست. سیاف در دههی پنجاه عمر خود به سر میبرد، ریش بلند و سفید دارد و چهرهاش تا حدود زیادی به آیت الله خمینی، رهبر فقید ایران شبیه است. او انگلیسی را عالی صحبت میکند و به نظر میرسد که از گفتگو با این زبان با ملاقات کنندگان اش لذت می برد. اگرچه سیاف حرف های درستی در مورد مبارزه با تروریزم و کار علیه بن لادن زد اما هنگامیکه وی را مشخصاً در مورد نحوهی کمک به خودمان تحت فشار گذاشتیم، جواب های مبهم و دوپهلو تحویل ما داد. وی پذیرفت که به ما در جستجوی افراد عرب ارشد بن لادن نظیر ایمن الظواهری کمک کند، اما به کار مشخصی اشاره نشد. وی عمدتاً میخواست که دولت امریکا نباید از بازگشت محمد ظاهر، شاه سابق که در تبعید در روم به سر میبرد، حمایت کند. به سیاف گفتم، تقریباً کسی در واشنگتن به این باور نیست که شاه سابق بتواند نقش درازمدت در افغانستان پس از طالبان بازی کند. اما ممکن است وی اثرات مثبتی بر تامین ثبات در نخستین روزهای پس از طالبان بگذارد. در حالیکه دیدار ما پایان می یافت گفتم که میخواهم کمکی برای سیاف ارایه کنم تا با آن نیروهایش را برای جنگ پیش رو بیشتر آماده سازد و به ما در هر نوع تلاش برای به دام انداختن رهبران القاعده یاری رساند. یک بستهی صد هزار دالری از کولهپشتی ام بیرون آورده و روی میز مقابل وی گذاشتم و او هم به طور غیرارادی آنرا برداشت. برخلاف پولی که به ایتلاف شمال پرداختم، این پول را در بستهبندی اصلی آن در پلاستیک بیرنگ تحویل دادم تا سیاف بتواند محتوای آنرا ببیند. سیاف بسته را یکی دو ثانیه نگه داشت و به آن نگاه کرد. گویا سردرگم بود که چه چیزی را در دست خود دارد، سپس چشم هایش فراخ شد و به سوی دستیار عظیمالجثهی خود رو کرد. او بستهی پول را تقریباً به سوی مرد پرتاب کرد، گویا یک کچالوی داغ را دور می اندازد، و سپس چشمانش تنگ شده و به سوی من نگاه کرد و گفت:”این اولین بار است که من پول نقد را به صورت مستقیم از کسی قبول کرده ام.”
سر خود را به گونهیی حرکت داد که گویا فریب خورده است و در حالیکه لبخند کمرنگی بر لب داشت مرا به دقت نگاه کرد. ما برخاستیم و از او برای اینکه قبول کرده بود به دولت امریکا کمک کند تشکر کردیم، و هر کدام ما برای خداحافظی دست وی را فشردیم.
کریس با دستیار وی برای دقیقهیی ایستاد تا در مورد ترتیبات تماس های بعدی صحبت کند و سپس عازم سفر دو ساعتهی خود برای بازگشت به مقر شدیم. در راه بازگشت علیالرغم تکانهای شدید اتومبیل بارها با خود لبخند زدم.